<معلم -->
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

اگر دختر و پسر بعد از برقراری رابطه متوجه اشتباهشان شدند، چه کنند؟

کارشناس خانواده با اشاره به اینکه کسب شناخت صحیح در ازدواج نیازمند ایجاد ارتباط نیست، گفت: باید دید اگر در رابطه وابستگی شکل گرفت و بهره‌ها گرفته شد و فرد دید انتخابش اشتباه بوده، چه باید کرد؟

اگر دختر و پسر بعد از برقراری رابطه متوجه اشتباهشان شدند، چه کنند؟

به گزارش خبرنگار قرآن و فعالیت‌های دینی خبرگزاری فارس حمید حبشی کارشناس خانواده در برنامه «بدون توقف» که نهم آبان‌ماه از شبکه سه سیما پخش شد، با اشاره به اینکه کسب شناخت در ازدواج متوقف و منوط به ایجاد ارتباط نیست، تصریح کرد: اگر کسی قصد داشته باشد ویژگی که در خودش وجود دارد بپوشاند، هر قدر که ارتباط را طولانی کنید نمی‌توانید بگوئید در یک مرحله‌ای از دستش در می‌رود و خود واقعی‌اش را نشان می‌دهد، چون اغلب افراد در مدت رابطه عادات و ویژگی‌های بدشان را بروز نمی‌دهند.

حبشی با اشاره به اینکه ما در موضوع تأمین غرائز چند شبهه داریم، عنوان کرد: یکی اینکه این غرائز موقتی نیستند، دوم اینکه در یک رابطه تأمین‌ها در سطح باقی نمی‌مانند و سوم اینکه این تأمین نیاز آثارش روی افراد باقی ‌مانده و خاطره این سابقه روی روح و جسم اثر می‌گذارد، در تأمین عواطف اگر هیچ تأمین نیازی هم نباشد و فقط به قصد عاطفه برویم چون انسان فراتر از جسم است، اگر روحش در انس و عاطفه با کسی قرار گرفت، این عطش برای تجدید آن عاطفه آن قدر به روح و روان او می‌چسبد که از او جدا نمی‌شود و این می‌شود که فرد می‌گوید می‌خواهم فراموش کنم اما نمی‌توانم، پس در درگیر شدن عواطف همه آثار غزائز وجود دارد به علاوه آن فشار و کشندگی عمیق در افراد.

وی در ادامه در خصوص بحث وجود رابطه برای کسب شناخت نیز گفت: خیلی‌ها عقیده دارند برای کسب شناخت، رابطه ضرورت دارد من به عنوان آدمی که 20 سال است مشغول مشاوره‌ام و ازدواج‌های ناموفق بسیاری دیدم که با ارتباط شکل گرفته اما لزوما شناخت درستی از آن حاصل نشده حرفم این است که اگر در این رابطه وابستگی شکل گرفت و بهره‌ها گرفته شد و فرد دید انتخابش اشتباه بوده و به خودش ضرر زده، چه باید کرد؟ چون در بدو ورود فرد ویژگی‌های خودش را نشان نداده است. بعضی‌ها اصلا به قصد سوءاستفاده وارد رابطه می‌شوند اما می‌گویند قصد ما شناخت است، اما بعد که دیگر سوءاستفاده خودش را کرد و بهره‌ها را برد برای اینکه مثلاً دختر را رد کند تازه از خودش اطلاعات منفی می‌بافد و می‌گوید تو حیفی برو، من آن کسی که فکر می‌کنی نیستم.

این کارشناس خانواده با تأکید بر اینکه اصلا شناخت از طریق رابطه به دست نمی‌آید، یادآور شد: چون اغلب افراد در مدت رابطه عادات و ویژگی‌های بدشان را بروز نمی‌دهند ممکن است قصدشان هم فریب نباشد، حرمت و شأن‌شان را جلوی طرف مقابل حفظ می‌کنند. لذا ما باید قبل از اینکه وابستگی‌ها شکل بگیرد بتوانیم طرف مقابل را بشناسیم. وقتی ارتباط اتفاق افتاد یک داد و ستدهایی شکل گرفته و فرد بخشی از وجودش را عرضه کرده و نمی‌تواند بگوید به اول خط بازمی‌گردم و چون دیگر عاطفه‌اش درگیر شده حتی اگر بفهمد که فرد مقابلش مناسبش نیست نمی‌تواند عقب بکشد، لذا شناخت متوقف و منوط به ایجاد ارتباط نیست. اگر کسی قصد داشته باشد ویژگی که در خودش وجود دارد بپوشاند، هر قدر که ارتباط را طولانی کنید نمی‌توانید بگوئید در یک مرحله‌ای از دستش در می‌رود و خود واقعی‌اش را نشان می‌دهد.

حبشی با طرح این سؤال که پس کدام ارتباط منجر به شناخت می‌شود بیان کرد: ارتباطی که آدم‌ها در آن صادق و صمیمی ویژگی‌های خودشان را در این ارتباط نشان دهند، دیگر نیاز به ارتباط نیست می‌توانیم همان ابتدا بگوئیم خودت را صریح و صادق معرفی کن، آن کسی که می‌خواهد راحت خودش را معرفی کند که برای شناخت او دیگر نیاز به ارتباط نداریم، پس چون می‌دانیم ممکن است طرف ویژگی‌های خودش را با صداقت مطرح نکند، به روش جایگزین نیاز داریم نه لزوما رابطه.

مدرس دوره‌های ازدواج دانشجویی در پایان عنوان کرد: ارتباط باید چیزی را بیاورد که مصاحبه و گفت‌وگو نمی‌آورد، مشکل اینجاست که ما مسیر مصاحبه با افراد را بلد نیستیم، علت این نیست که باید در مقدمه به ارتباط فکر کنیم، مشکل ما این است که در خواستگاری سراغ حرف‌های کلی می‌رویم در حالیکه باید به روشنی از خواسته‌ها و امیال واقعی خود و همچنین خصوصیات و ویژگی‌هایی حرف بزنیم که آزارمان می‌دهد. باید سراغ لوازم مصاحبه‌ای برویم که منجر به شناخت می‌شود، اما اگر نظرتان این است که این شناخت از طریق ارتباط به دست می‌آید، نه، چراکه چند اشکال دارد و ممکن است اصلاً تشخیص اشتباه پیدا کنید، در این صورت پاسخ ارتباطی که به انس ختم شده و فرد با وجود اینکه مطمئن است طرفش مناسب نیست به دلیل عاطفه‌ای که درگیر شده انتخابش می‌کند چگونه می‌دهید؟ آثار ارتباط و مصاحبه یکسان نیست مصاحبه در مسیرش شناخت است ولی ارتباط آثار دارد.

انتهای پیام/






تاریخ : شنبه 99/8/10 | 11:38 عصر | نویسنده : معلم | نظرات ()

رهبر انقلاب: جوانان فرانسه از رئیس‌جمهور خود بپرسند چرا تردید در هولوکاست، جُرم اما اهانت به پیامبر خدا آزاد است؟

حضرت آیت‌الله خامنه‌ای خطاب به جوانان فرانسه خاطرنشان کردند: از رئیس‌جمهور خود بپرسید چرا تردید در هولوکاست جرم است؟ و اگر کسی چیزی در این‌باره نوشت باید به زندان برود اما اهانت به پیامبر خدا آزاد است؟

رهبر انقلاب: جوانان فرانسه از رئیس‌جمهور خود بپرسند چرا تردید در هولوکاست، جُرم اما اهانت به پیامبر خدا آزاد است؟

به گزارش خبرگزاری فارس، اظهارات امانوئل مکرون، رئیس جمهور فرانسه در تأیید کاریکاتور توهین‌آمیز به پیامبر اسلام صلوات‌الله‌علیه‌وآله، باعث خشم مسلمانان در سرتاسر جهان شده است. به همین علت حضرت آیت‌الله خامنه‌ای رهبر انقلاب اسلامی خطاب به جوانان فرانسوی پیامی کوتاه صادر کردند.

متن این پیام که به زبان فرانسوی در شبکه‌های اجتماعی منتشر شد، به شرح زیر است:

بسمه تعالی

جوانان فرانسه !

از رئیس جمهور خود بپرسید: چرا از اهانت به پیامبر خدا حمایت می‌کند و آن را آزادی بیان می‌شمارد؟

آیا معنی آزادی بیان این است: دشنام و اهانت، آن هم به چهره‌های درخشان و مقدس؟ آیا این کار احمقانه، توهین به شعور ملتی نیست که او را به ریاست خود انتخاب کرده است؟

سوال بعدی این است که چرا تردید در هولوکاست جرم است؟ و اگر کسی چیزی در این‌باره نوشت باید به زندان برود اما اهانت به پیامبر آزاد است؟

انتهای پیام/






تاریخ : چهارشنبه 99/8/7 | 8:55 عصر | نویسنده : معلم | نظرات ()
طب سنتی حریف کرونا می‌شود؟/ توصیه‌های این پزشک را آویزه گوشتان کنید

در شرایطی که تصور می کنیم استفاده از ماسک،محلول ضدعفونی کننده و عدم حضور در اماکن عمومی مهم ترین راهکارهای مبارزه با ابتلا به کرونا است، پزشکان طب سنتی توصیه هایی دارند که معتقدند با عمل به آنها می توان به جنگ کرونا رفت و پیروز میدان شد.

طب سنتی حریف کرونا می‌شود؟/ توصیه‌های این پزشک را آویزه گوشتان کنید

گروه سلامت خبرگزاری فارسعطیه اکبری: بالاخره پای ویروس کرونا؛ میهمان ناخوانده چینی به ایران هم باز شد.از چند روز گذشته تا به حال تعدادی از هم وطنانمان به این بیماری مبتلا شدند. مبتلایان در بیمارستان های مشخص قرنطینه شدند تا شرایط جسمی شان پایدار شود و تعدادی جانشان را از دست دادند. حالا با داغ شدن بازار شایعه های فضای مجازی در خصوص کرونا، اما همه بر یک موضوع اتفاق نظر دارند و آن، ضرورت پیشگیری از ابتلا به ویروس کرونا  است.

 در شرایطی که مردم تصور می کنند استفاده از ماسک، محلول ضدعفونی کننده و عدم حضور در اماکن عمومی  مهم ترین راهکار در پیشگیری از ابتلا به این ویروس است، پزشکان طب سنتی توصیه هایی دارند که معتقدند با عمل به آنها در کنار رعایت مسائل بهداشتی می توان به جنگ کرونا رفت و پیروز میدان شد.

دکتر محمد ابراهیم ابراهیمی؛ پزشک عمومی و کارشناس طب سنتی  

در این خصوص با دکتر «محمدابراهیم ابراهیمی»؛پزشک عمومی، کارشناس طب سنتی با سابقه 18 سال درمان در حوزه طب سنتی و عضو انجمن حجامت ایران گفت و گو کردیم و مهم ترین سوالمان این بود؛ این روزها آموزه های طب سنتی- اسلامی تا کجا می تواند در کنترل کرونا ویروس تاثیرگزار باشد؟ آیا پزشکان طب سنتی راهکاری برای درمان این ویروس خطرناک ارائه داده اند؟

تقویت قوه مدبره بدن؛ راز پیشگیری از ابتلا به کرونا 

«مهم ترین توصیه پزشکان طب سنتی برای مقابله با ویروس کرونا تقویت سیستم ایمنی بدن است.»گفت و گوی ما با دکتر ابراهیمی با این جمله آغاز می شود. ایشان در خصوص این توصیه توضیحات مهمی می دهد:«از نظر طب سنتی قوه مدبره بدن یا همان سیستم ایمنی در برابر ویروس ها و بیماری ها حالت خودمراقبتی دارد و به جنگ ویروس می رود. اما در صورت ضعیف بودن قوه مدبره، بدن نمی تواند در برابر ویروس ها لشگرکشی و مقاومت کند. این موضوع در خصوص بیماری کرونا کاملا قابل بحث است.»

چند روز بعد از ابتلای چند بیمار به کرونا در قم ویدیویی از فردی که ظاهرا کارشناس طب سنتی بود منتشر و در فضای مجازی دست به دست شد. این فرد ادعا کرده بود اگر مزاج شما گرم باشد اصلا کرونا نمی گیرید!  ویدیو با واکنش های بسیاری مواجه شد.

دکتر ابراهیمی در خصوص ادعاهای مطرح شده در آن ویدیو می گوید:« در شرایط کنونی نمی توان به صورت مطلق در خصوص ویروس کرونا صحبت کرد. اما به طور کلی ما چهار نوع مزاج یا طبع داریم. دم، صفرا، سودا، بلغم.

دموی ها و صفراوی ها گرم مزاج هستند و بلغمی ها و سودایی ها سردمزاج. نکته اینجاست که افراد گرم مزاج،سیستم ایمنی بدنشان قوی تر است. سرد مزاج ها سیستم ایمنی بدنی ضعیف تری دارند. اما اینطور نیست که گرم مزاجان اصلا مبتلا به کرونا نشوند.چنین ادعایی درست نیست.چون ممکن است فردی با مزاج گرم به دلیل درگیر بودن با بیماری زمینه ای یا غلبه اخلاط سرد در بدن به کرونا مبتلا شود.

البته توجه داشته باشید که بدن  افراد گرم مزاج در مقابله با این ویروس قوی تر عمل می کند و اگر هم به آن مبتلا شوند علائم بیماری در آنها سبک تر است  اما علائم کرونا در افراد با مزاج سرد شدیدتر و بیماری در آنها خطرناک تر است.به همین دلیل بیشتر فوت شدگان در اثر کرونا سالمند هستند. مزاج سالمندان رو به سردی می رود و سیستم ایمنی بدنشان ضعیف است.»

  این توصیه ها را آویزه گوشتان کنید

در شرایطی که ویروس کرونا وارد کشور شده است،شاید حالا فرصت مناسبی برای مزاج شناسی و بیان ویژگی های مزاجی نباشد. طب سنتی راهکارهای مهمی برای پیشگیری از ابتلا به این بیماری دارد. دکتر ابراهیمی می گوید:« علاوه بر توصیه های بهداشتی که این روزها برای پیشگیری از ابتلا به کرونا می شنوید این چند نکته راهم به خاطر بسپرید و امیدواریم با عمل به این توصیه ها در این جنگ پیروز میدان باشید. 

*برای تقویت سیستم ایمنی بدنتان هر روز عسل بخورید. عسل مرغوب یکی از مقوی ترین مواد غذایی است و تاثیر غیر قابل انکاری در تقویت سیستم ایمنی بدن شما دارد. خداوند در سوره نحل عسل را به عنوان ماده شفابخش برای انسان ها معرفی می کند:«فِیهِ شِفَاءٌ لِلنَّاسِ»؛«خوردن عسل برای مردم شفاء است.»پیامبر اکرم (ص) هم درباره این ماده حیات بخش فرموده اند:«لم یستشف المریض بمثل شربة العسل»؛«هیچ مریضی، به مانند نوشیدن عسل شفاء پیدا نمی‌کند.» 

*هر روز با روغن سیاه دانه خالص، پیشانی و قفسه سینه را ماساژ دهید، روغن سیاه دانه سینوس ها و سیستم تنفسی را گرم می کند.

*با یک روش ساده می توانید گلو و سینوس هایتان را ضدعفونی کنید. آب و نمک و عسل را ترکیب کرده و هر روز این ترکیب را قرقره کنید. با این روش سیستم تنفسی شما تقویت و استریلیزه می شود.

*(سیب رنده شده+ عسل+ عرق بیدمشک) این یک فرمول عالی برای خون سازی و تقویت سیستم ایمنی بدن است و قوت خون را بالا می برد. خوردن روزانه آن را به همه افراد توصیه می کنیم.

*نکته بعدی پرهیز از پرخوری است. پرخوری  باعث تضعیف سیستم ایمنی بدن می شود. پیامبر و ائمه در روایات مختلف بر کم خوری و فواید آن تاکید کردند. پیامبر خدا (ص) فرموده اند:«مادر همه داروها، کم خوری است.» (المواعظ العددیّة، ص 213)  امام علی (ع) هم در روایتی فرموده اند:«خوراک را کم کن تا بیماری ها را کم کنی.» (غرر الحکم، ح2336)

*غذاهای مقوی که طبع گرمی دارند را در برنامه غذایی تان قرار دهید. غذاهایی مثل فسنجان و کاچی.

*دمنوش برگ زیتون، باعث تقویت سیستم ایمنی بدن می شود. البته سعی کنید این دمنوش را همراه با عسل بخورید. چون خوردن آن بدون عسل ممکن است باعث افت فشار شود.

* دمنوش آویشن یکی از مهم ترین تجویزات طب سنتی برای تقویت سیستم ایمنی بدن است. البته بهتر است خانم های باردار از این دمنوش استفاده نکنند. در کتب طب اسلامی آمده است که امام رضا (ع) به قدری این گیاه را مفید دانسته اند که فرموده اند:«آویشن تنها داروی امیر المومنین(ع) بوده است.» در روایات آمده است که مردی در خدمت امام رضا(ع) از رطوبت مزاج و راه درمان آن سؤال کرد. حضرت به او فرمودند:«آویشن را بکوب و ناشتا بر دهان بریز.» در برخی احادیث هم آمده است که آویشن، پرز معده را می رویاند و معده را پالایش می دهد،بلغم را بر طرف کرده و انسان را از لقوه در امان می دارد. (منبع: طب الرضا صفحه4)

* توصیه بعدی آماده کردن سوپ سبزیجات است. در این سوپ از جعفری و شلغم به مقدار زیاد استفاده کنید.

چرا کودکان به ویروس کرونا مبتلا نمی شوند؟

آیا کودکان به ویروس کرونا مبتلا نمی شوند؟ این سوال بارها از طرف مخاطبان مطرح شده است.دکتر ابراهیمی این موضوع را با توجیهات علمی طب سنتی توضیح می دهد:« طبق آمار منتشر شده، تا کنون کودکان زیر 10 سال به شمار مبتلایان و قربانیان کرونا ویروس اضافه نشده‌اند. از نظر طب سنتی کودکان مزاج گرمی دارند و این مزاج گرم سیستم ایمنی بدنشان را در برابر ویروس ها مقاوم می کند. به نظر می رسد کودکان به ویروس کرونا مبتلا نمی شوند و یا در صورت ابتلا، علائم در آنها به صورت یک سرماخوردگی ساده ظاهر می شود و خطرساز نیست. البته یک موضوع مهم که والدین باید به آن توجه کنند این است که به شدت مراقب کودکان زیر 5 سال باشند. کودکان زیر 5 سال با وجود مزاج گرم، سیستم ایمنی قوی ندارند و ممکن است درگیر این بیماری شوند و علائم در آنها خطرناک باشد. توصیه ما در این شرایط ماندن در خانه و بیرون نرفتن است.»

به داروی امام کاظم(ع) برای پیشگیری اعتماد کنید

در آموزه های طب سنتی و اسلامی توصیه های فراوانی وجود دارد که به پیشگیری از ابتلا به بیماری ها کمک می کند. یکی از این آموزه ها، داروی امام کاظم (ع) است. استفاده از این دارو در شرایطی که ویروس کرونا وارد ایران شده است برای تقویت سیستم ایمنی بدن بسیار مفید است. حلیله سیاه، صمغ مصطکی و شکر قهوه ای از هر کدام حدود 17 گرم تهیه کرده و با هم مخلوط و آسیاب کنید. این ترکیب را به سه نسبت مساوی تقسیم کنید و در سه روز پشت سر هم، صبح ناشتا آن را در دهان و گلو قرار دهید. تا دو ساعت بعد از آن هم هیچ ماده غذایی نخورید تا این ترکیب اثر خود را در سیستم تنفسی باقی بگذارد. 

فرمول تهیه اسپری ضدعفونی کننده گیاهی

این روزها تقاضا برای خرید محلول های ضدعفونی کننده در بازار به شدت بالا رفته  و شاید تلاش شما هم برای خرید این محلول از داروخانه  بی فایده بوده است. برای ضدعفونی کردن سطوح می توانید یک محلول خانگی و گیاهی آماده کنید. دکتر ابراهیمی می گوید:« گلاب را با سرکه و مقدار کمی کافور مخلوط کنید. این محلول را در محیط خانه یا ماشین و دستگیره ها اسپری کنید. ترکیب این سه محلول می تواند محیط را ضدعفونی و استریلیزه کند.»

آب دهان روی زمین ممنوع!

«امیدوارم این ویروس با همه نامبارکی اش برای ایران، پایه های یک فرهنگ غلط رفتاری را سست کند و آن را از بین ببرد.» پزشک طب سنتی با بیان این جمله می گوید:«ریختن آب دهان در خیابان و معابر یکی از رفتارهای غلط است که برخی آن را بدون توجه به مسائل بهداشتی انجام می دهند. این رفتار به شدت در انتقال ویروس موثر است. اگر آب دهان حاوی خلط باشد و روی زمین ریخته شود ویروس آن تا مدت ها حتی بعد از خشک شدن هم باقی می ماند و ناقل است. همین روز قبل و در شرایطی که ایران در حال مواجهه با ویروس کرونا است من شاهد چنین صحنه ای در خیابان بودم و با فردی که این کار را انجام داده بود برخورد کردم. بهتراست همه ما به این موضوع توجه کنیم.»  

کرونا و شوک ناگهانی

مراقب شوک های ناگهانی باشید. این جمله یکی از توصیه های مهم طب سنتی در خصوص  پیشگیری از ابتلا به کرونا است. اما شوک ناگهانی چیست؟ دکتر ابراهیمی می گوید:«یکی از مهم ترین آسیب هایی که ممکن است هر فردی به سیستم ایمنی بدنش وارد کند شوک ناگهانی است که معمولا در فصل سرما به وجود می آید و  خودمراقبتی بدن را ضعیف می کند.

با یک مثال شوک ناگهانی را  توضیح می دهم. به دلیل سرمای هوا، دمای خانه یا محل کار  را با افزایش درجه حرارت وسایل گرمایشی حسابی بالا بردید.تصمیم می گیرید از خانه خارج شوید،اینجاست که باید مراقب باشید و با پوششی از خانه بیرون بروید که بین دمای بدن شما در خانه و بیرون تعادل ایجاد شود یا به زبان عامیانه هوا به هوا نشوید.

خلاصه تر بگویم در فصل سرما وقتی پذیرای بیماری می شوید که بدنتان را به صورت آنی در معرض هوای سرد قرار دهید و شوک ناگهانی به سیستم ایمنی بدنتان وارد کنید. برای همین پزشکان همیشه توصیه می کنند که دمای خانه یا محل کار  را متعادل نگه دارید. این موضوع در این روزها با شیوع بیماری کرونا اهمیت بسیاری دارد.  

طب سنتی راهکاری برای درمان بیماری کرونا دارد؟

طب سنتی راهکاری برای درمان بیماری کرونا دارد؟بی واسطه این سوال را از پزشک طب سنتی می پرسیم و پاسخ دکتر ابراهیمی و توصیه هایش برای درمان این بیماری را می شنویم:«طب سنتی کلی نگر است. بیماری را به صورت خاص درمان نمی کند. بلکه با اصلاح مزاج سعی می کند بدن را به حالت عادی در بیاورد. کرونا و به طور کلی ویروس ها درمان قطعی ندارند و بدن باید دوره نقاهتش را بگذراند. در حال حاضر در بیمارستان ها هم برای بیماران مبتلا به کرونا داروی خاص کرونا تجویز نمی شود. بلکه با تجویز داروهای تقویتی، تامین آب بدن به وسیله سرم ها، داروهای پایین آورنده تب  و موارد دیگر، علائم بیماری را کنترل می کنند.

 طب سنتی و اسلامی هم ادعای نابود کردن ویروس کرونا را ندارد. کاری که طب سنتی انجام می دهد این است که سیستم ایمنی بدن افراد را تقویت می کند. در خصوص کرونا هم همین اتفاق می افتد.

*خوردن روزانه یک لیتر آب سیب یکی از توصیه های طب سنتی برای بهبود مبتلایان است. احادیث بسیاری از ائمه وجود دارد که در آن سیب را درمان بسیاری از مشکلات جسمی می داند. به نقل از اسحاق بن مطهّر، از امام صادق(ع) روایت شده است:"سیب بخور؛ چرا که حرارت را فرو می‏‌نشاند، درون را سرد می‏‌کند و تب را می‏‌بَرد."  (المحاسن، جلد 2) امام باقر(ع) هم فرموده اند: "به تب‌داران خود، سیب بدهید؛ چراکه هیچ چیز، سودمندتر از سیب نیست."( منبع: الکافی، جلد 6)

*چای کوهی، آویشن، مرزنجوش، پونه، کُلک و دارچین را به نسبت مساوی با هم مخلوط کنید. دمنوش این مواد هر  8 ساعت یک بار را به بیمار بدهید. بسیاری از پزشکان در  برابر تجویزهای طب سنتی جبهه گیری می کنند. در حالی که ریشه بسیاری از داروها از گیاهان تهیه می شود. این دمنوش برای رفع عفونت و التهاب گلو موثر است.

*قدومه، نشاسته، تخم مَرو، گل پنیرک، گل ختمی، پرسیاوشان و زوفا را به نسبت مساوی با هم مخلوط و پودر کنید. هر 8 ساعت یک قاشق مرباخوری از آن را به بیمار بدهید.

*اسطوخودوس،اکالیپتوس،مرزنجوش،گل بابونه، برگ گیاه مورد را به نسبت مساوی مخلوط کنید. آن را با سه لیوان آب داخل کتری بجوشانید و با این ترکیب بخور دهید. این بخور تمام مجاری تنفسی را باز  کرده و سیستم ریوی را استریل می کند.

روغن 5 میوه، یک نسخه جادویی

دکتر ابراهیمی یک نسخه دیگر برای بهبود مبتلایان به ویروس کرونا توصیه می کند و این نسخه؛ روغن 5میوه است؛«به، سیب، کدوحلوایی،شلغم،هویج زردک را رنده کرده و به نسبت مساوی با هم مخلوط کنید. یک استکان آب به آن اضافه کنید. به مدت 30 دقیقه با حرارت کم بجوشانید. 5 دقیقه آخر یک قاشق مرباخوری شیره انگور را به این ترکیبات اضافه کنید. این ترکیب مقوی را هر روز به بیمار بدهید. در ضمن سالمندان و افرادی که بدن های ضعیفی دارند و بیماری های زمینه ای دارند باید به شدت مراقب باشند. آنها می توانند قبل از ابتلا به بیماری از روش های درمانی که برای بهبود مبتلایان به کرونا ارائه شده است استفاده کنند.

علاوه بر همه اینها فضای جامعه فضای ملتهبی است و مردم نگران هستند. آرامش خودتان را حفظ کنید، مراقب باشید. چون استرس و اضطراب، سیستم ایمنی بدن را ضعیف و شما را در معرض ابتلا   به ویروس کرونا قرار می دهد.»

انتهای پیام/






تاریخ : سه شنبه 98/12/6 | 10:38 صبح | نویسنده : معلم | نظرات ()
میرداماد: از کلاس و تخته سیاه مداح درنمی‌آید/ متن نوحه یا نقشه مهندسی؟!

سیدمهدی میرداماد می‌گوید: بهترین کلاس برای مداحی، پای منبر است و امروز هم این فریاد را دارم که کلاس نظری مداحی، نتیجه ندارد. مداحی، علم تئوری نیست که پای تخته آموزش داده شود. مداحی را باید در هیأت و جلسه آموخت.

میرداماد: از کلاس و تخته سیاه مداح درنمی‌آید/ متن نوحه یا نقشه مهندسی؟!

خبرگزاری فارس ـ گروه مسجد و هیأت ـ امیرحسین کسائی: سیدمهدی میرداماد، همزاد انقلاب اسلامی و متولد بهمن‌ماه 57 خوزستان است که سالیان سال در استان قم زندگی کرده است. او در زمره مداحان مطرح کشور است که این روزها بیشتر در تهران با سبک خاص خود به  مداحی می‌پردازد و همانند روزی که در قم با مهدی سلحشور، خلاف جریان حاکم جلسات سنتی، حرکت کرد، این روزها نیز با تلفیق روند سنتی و به‌روز، جای خود را میان هیأت‌های تهران باز کرده است.

سیدمهدی میرداماد مهمان ما در خبرگزاری فارس بود و به موضوعات مختلفی از جمله روند مداح شدنش، دعای خیر مادر برای او در این مسیر، ماجرای گم شدن در سنین کودکی و توصیه‌هایی برای مداحان جوان پرداخت که بخش اول این گفت‌وگو را در ادامه می‌خوانید:

مادرم وصیت کرد موقع مداحی همواره شال سبز بیندازم

شما در خانواده‌ای مذهبی رشد یافتید؛ به‌طوری که مادر شما معلم قرآن بود و برادر بزرگ‌تر شما نیز امروز از قاریان قرآن است. شما چطور به مداحی گرایش پیدا کردید؟

خانواده من کاملاً مذهبی بود. پدربزرگ پدری من روحانی بود، مادرم در خانواده‌ای روحانی بزرگ شده بود و خودش معلم قرآن بود. این فضا کمک ویژه‌ای می‌کرد تا بتوانم وارد این فضا شوم. مادرم در محل دوره‌های معروفی برگزار می‌کرد؛ به‌طوری که منزل ما از صبح تا شب محل برگزاری کلاس‌های آموزش قرآن بود. به‌طور مثال صبح‌ها کلاس مسن‌تر‌ها برگزار می‌شد، عصرها کلاس برای خانم‌های جوان‌تر بود و در این کلاس‌ها به آموزش تفسیر، حفظ و قرائت می‌پرداختند.

در آن دوران، مادرم ماهانه جلسه روضه‌ای برگزار می‌کرد و از یک سید روحانی نیز دعوت می‌کرد تا روضه‌‌خوانی کند. مادر از همان زمان اصرار داشت تا من کنار این روحانی بنشینم و شروع به خواندن کنم. این شال سبز را هم آماده کرد تا من در زمان خواندن روی دوشم بیندازم. مادرم اصرار به این کار داشت و در نهایت نیز وصیت کرد تا من همواره در زمان خواندن، این شال سبز را بر گردن داشته باشم تا نشان سیادتم باشد.

علی‌رغم آن‌که فرد کم‌رویی بودم و شاید تصور نمی‌کردم روزی در برابر هزار نفر بخوانم، با توجه به فضای خانواده به سمت مداحی رفتم و امروز به این جایگاه رسیده‌ام. جلسات اولیه مادرم در منزل و دعای بسیار او برای مداح شدن من بسیار تاثیرگذار بود؛ زیرا حتی در کودکی و نوجوانی به نسبت دوران، علایق دیگری در ذهن داشتم و فضای مداحی برایم گنگ بود، اما مادرم به‌قدری خالصانه دعا کرد که فضای زندگی من تغییر کرد. اوج دعاهای او نیز در زمان فوتش بود که تک‌تک برداران و خواهرانم را صدا کرد و برای همه ما دعا کرد. امروز آثار آن دعاها مشهود است.

گم‌شدنی که میرداماد را مداح کرد

گویا شما در دوران کودکی مفقود می‌شوید و مادر برای پیدا شدن شما نذری می‌کند. اصل قضیه چه بود؟

در دوران کودکی به خاطر بازیگوشی، چندروزی گم شدم و با توجه به اینکه محله کوچک بود و همه آشنا بودند، مدتی محله به هم ریخت. پدرم می‌گفت، مادرم سر بر سجاده نماز، مرتب دعا می‌کرد و بعدها خودش تعریف کرد که آن زمان نذر کرده تا من را در خدمت و نوکری اهل بیت(ع) تربیت کند. خاطرم هست زمانی که گم شده بودم، گویا فردی مرا پیدا کرد و مأمور بود تا به خانه‌مان برساند. بعد از این اتفاق، فضای ذهنی من هم به سمت مداحی و نوکری اهل بیت(ع) تغییر کرد و می‌توان گفت این رویداد، نقطه عطفی برای مداح شدن من بود.

روضه خانگی مثل یک قنات است

بسیاری از ما در کودکی خاطراتی از حضور همراه مادر در روضه‌ها و مجالس هیأت داریم. شما هم در گذشته به‌واسطه این روضه‌های خانگی مادر به سمت مداحی حرکت کردید. اهمیت برگزاری این روضه‌ها امروز به چه صورت است؟

یکی از سنت‌های مذهبی خانواده‌ها، برگزاری روضه‌های خانگی است. من هر زمان نام این روضه مطرح می‌شود، بی‌اختیار یاد این مثال می‌افتم که این روضه‌ها مانند قنات‌های زیرزمینی است که می‌بینیم هرجا قنات خشک می‌شود، موجب خشکی رودخانه و بعد از آن حتی دریاچه‌ها می‌شود و اگر در زمینی، قنات وجود داشته باشد، بهترین آب و محصول را شاهد هستیم. شاید در شرایط امروزی برگزاری روضه خانگی به چشم نیاید و افراد بگویند جمعیت کمی حضور پیدا می‌کند، اما این روضه‌ها تاثیر بسیاری دارد.

مقام معظم رهبری روی موضوع خانواده تأکید بسیاری دارند. امروز امنیت خانواده در حوزه اخلاق، دین و ... در کجا تأمین می‌شود؟ در فضای بیرون به همان اندازه که هیجان است، آسیب و آفت نیز وجود دارد، اما در فضای خانه، امنیت وجود دارد و یکی از عواملی که در آن، موجب افزایش امنیت، برگزاری روضه خانگی است؛ زیرا من با آن بزرگ شده‌ام و از نزدیک تاثیر آن را لمس کرده‌ام.

امروز البته سبک زندگی تغییر کرده است و شاید اولین حرفی که در خصوص تضعیف روضه خانگی مطرح شود، زندگی آپارتمانی باشد؛ اما باز هم می‌توان روضه را در حد خانواده به یک مناسبت برگزار کرد که قطعاً روی خانه و فرزندان بسیار تاثیرگذار است. برگزاری این روضه‌ها در کودکی من به قدری شیرین بود که تمام خاطراتش را به یاد دارم.

روضه خانگی با جلسات هیأت‌ها هیچ منافاتی ندارد

امروز هیأت‌ها و مجالس بزرگ و شلوغ در هر شهر و منطقه‌ای برگزار می‌شود. شاید مردم بگویند برای عزاداری اهل بیت(ع) به جای جلسه در خانه، به هیأت کمک کنیم. آیا این کار، جای روضه‌های خانگی را پر می‌کند؟

برگزاری این جلسات هیچ منافاتی باهم ندارد. باید تلاش کرد تا جلسات اهل بیت(ع) بیشتر و پررونق‌تر باشد. همه این‌ها تعظیم شعائر است. در این فضا نباید جلسات هیأت و روضه خانگی را با یکدیگر مخلوط کرد. من امروز کمتر در روضه خانگی شرکت می‌کنم. دلیلش آن است که جمعیتی حضور پیدا می‌کند که موجب آزار همسایه‌ها می‌شود؛ وگرنه فضای روضه خانگی از لحاظ معنویت بهتر از جلسات هیأت است و معتقدم جمعیت زیاد، موجب کاهش معنویت می‌شود. جمعیت بیشتر سلایق بیشتری را هم به همراه دارد و بالعکس هر میزان کمیت کمتر باشد، کیفیت بیشتر است.

اگر تعریف درستی از روضه‌ خانگی داشته باشیم که به معنای روضه خانوادگی است که شاید با جمعیتی حداقل 3 نفره برگزار شود و یا جمعیت بیشتری با حضور عمه، خاله‌، دایی و عمو که می‌تواند در گروه فامیلی فضای مجازی هم اطلاع رسانی شود. ما هم‌اکنون با اقوام خود، ماهی یک بار دور هم جمع می‌شویم و با قرائت زیارت عاشورا یا حدیث کساء، توسلی به اهل بیت(ع) پیدا می‌کنیم تا فضای خانه و خانواده با این حال‌ و هوا مأنوس باشد.

ایجاد مهدکودک کنار هیأت‌ها اشتباه است

امروز متاسفانه کنار هیأت‌ها، مهدکودک‌ درست کرده‌اند و حتی برای آن فضای معنوی نیز با شعر و نقاشی مذهبی ایجاد می‌کنند. این کار خوب نیست. بچه باید در کنار و بغل مادر و پدر در روضه باشد. من خواننده هستم. شاید صدای بچه حواس‌ها را پرت کند، اما هیچ‌گاه روی این موضوع حساسیت نداشته‌ام. شاید خانواده‌ها برای راحت‌بودن و فیض بردن از مجلس از این مهدهای کودک‌ استقبال کنند. در واقع برای راحتی خودشان این کار را انجام می‌دهند.

من هنوز بعد از سال‌ها، قشنگ‌ترین خاطراتم این است که با پدر و مادرم به زیارت و هیأت می‌رفتم و شاید این خاطره مشترک و زیبای تمام هم‌دوره‌ای‌های من باشد. من هنوز خاطرم هست با پدرم به حسینیه نجفی‌ها می‌رفتم و تمام لحظات آن برایم شیرین بود. حتی لحظه غذا خوردن و سینه‌زدن در آن مجلس را خاطرم است. این جمله تیتر و اتفاقی مهم در زندگی من است که هنوز گریه‌های پدرم را در روضه سیدالشهدا(ع) از یاد نبرده‌ام و زمانی که منقلب می‌شوم، آن گریه‌ها را در خاطر دارم. زمانی که پسرم را به روضه می‌برم، نگاه می‌کنم که او گریه‌اش را هم از من تقلید می‌کند و این زیباست. نباید فرزندان را در هیأت از خود جدا کنیم.

یکی از مهم‌ترین کارها برای امن کردن خانواده‌ها و دور کردن آن از آسیب‌های اجتماعی، گره خوردن آن با جلسات اهل بیت(ع) است. این کار را دو جور انجام می‌دهند؛ اول جلسات اهل بیت(ع) را با روضه‌های خانگی کم‌هزینه و بی‌دردسر به درون خانه بیاوریم یا خانوادگی به هیأت برویم و فرزندان را در زمان جلسه کنار خود داشته باشیم. در پیاده‌روی اربعین بسیاری می‌گویند، این پیاده‌روی جای زن و بچه نیست. بارها گفته‌ام که اگر جای خانواده نبود، امام حسین(ع) با خانواده در کربلا حاضر نمی‌شد. امسال مشاهده کردید شاید تعداد زنان حاضر از مردان بیشتر بود و کودکان چه فضای زیبایی را کنار حرم و در موکب‌ها رقم می‌زدند. در روایت سفارش شده است اگر بناست لباس نو خریداری و یا هدیه‌ای به خانواده و فرزندان داده شود، آن را در زمان اعیاد به خصوص غدیر و میلاد اهل بیت(ع) کادو دهید تا فضای شادی این روزها در اذهان خانواده باقی بماند.

مداحان جوان، حوزه بروند و عربی یاد بگیرند

مسیر مداح شدن سیدمهدی میرداماد، علاوه بر دعای مادر با حضور شما در حوزه علمیه هم گره خورده است. چه شد که به حوزه رفتید و این حضور چقدر در مداحی شما برای اهل بیت(ع) موثر بود؟

برای مداح شدن باید یک استعداد اولیه داشت، اما ورود من به حوزه برای مداح شدنم بسیار کمک‌کننده بود. پدر و مادر من متولد نجف هستند؛ بنابراین، قبل از ورود به حوزه به زبان عربی مسلط بودم، اما در حوزه، فضای معنوی بیشتری پیدا کردم. امروز یکی از حلقه‌های مفقوده در مداحان جوانان، تسلط نداشتن به زبان عربی است. ورود به حوزه را برای مداحان جوان سفارش می‌کنم تا حداقل نسبت به ادبیات عرب تسلط پیدا کنند و سطح یک را کار کنند تا بتوانند دعا را بدون اشکال بخوانند و یا مقتل صحیح را بدانند.

ورود من به حوزه اولاً با فوت مادرم مصادف بود. بعد از فوت ایشان در 16 سالگی شکست عاطفی بسیار بزرگی بر من وارد شده‌ بود. من وابستگی شدیدی به مادرم داشتم و بدون او نمی‌توانستم در منزل بمانم. با ورود به حوزه بنا داشتم این درد را التیام دهم. من در حوزه حجره گرفتم تا خانه نروم که موجب تغییر فضای زندگی من شد. در فضای حوزه با افرادی همچون آقایان وافی، سلحشور و ابراهیمی آشنا شدم که کمک‌کردند تا بتوانم وارد عرصه مداحی شوم.

از میان گونه‌های مداحی، دعا و مناجاتخوانی را دوست دارم

خاطرم هست در مدرسه الهادی که درس می‌خواندم، صبح‌ها دعای عهد خوانده می‌شد. آغاز ورود من به مداحی همین جلسه بود؛ زیرا دعا را من می‌خواندم. اگر امروز از میان قالب‌ها و گونه‌های مداحی بنا باشد، یکی را انتخاب کنم، دعا و مناجاتخوانی را انتخاب می‌کنم. بعدها در هیأت ثارالله قم با حاج مهدی سلحشور آشنا شدم. کنار او چیزهای زیادی آموختم و تجربه‌های فراوانی به دست آوردم. جلسات قم از نظر محتوا بسیار قوی و از نظر فضای هیأتی، سنتی بود. معتقدم مداح باید در جایی کار کند که از هر نظر قوی تربیت شود. در قم مداح هر کلمه‌ای که می‌گوید، مورد نقد واقع می‌‌شود و این اشکال‌گرفتن‌ها موجب رشد است. به همین دلیل مداح تلاش می‌کند هرچیزی نخواند و بابت هر کلمه و هر حرفی سند و مطالعه داشته باشد؛ به طوری که من امروز بعد از 20 سال، هنوز روضه‌هایم را می‌نویسم و چارچوب برای آن مشخص می‌کنم. هنوز کنار اشعارم مضمون پردازی می‌کنم و در نهایت با دو تا سه رنگ خودکار نوحه‌ام را می‌نویسم و این یادگاری به جای مانده از جلسات قم است تا با چارچوب قابل دفاع، بتوانم نوحه‌ای را بخوانم.


نمونه‌ای از برگه نوحه سید مهدی میرداماد

حضور در حوزه، مداح را چندبعدی می‌کند

یکی از مهم‌ترین دلایل برای سفارشم به حضور مداحان جوان در حوزه و حداقل گذراندن سطح یک، آن است که مداح از تک بعدی بودن خارج می‌شود. امروز متاسفانه این آفت وجود دارد. مداح اگر تک‌بعدی باشد، ماندگار نخواهد بود، امروز شرایط جامعه به‌گونه‌ای است که مردم تمایل دارند همه چیز را در دسترس داشته باشند. بنابراین اگر قصد دارند خریدی کنند به یک سوپرمارکت کمتر می‌روند و با حضور در هایپرمارکت به یک باره برای یک ماه خرید می‌کنند. پس مداح باید به قدری جامع‌الشرایط باشد تا در یک ساعت تمام نیاز مستمع اعم از حماسه، شور، مناجات، پند و اندرز، نگاه سیاسی و اجتماعی و نیاز اخلاقی او را برطرف کند. در شرایط امروزی یک مداح با تنها شور خواندن یا مناجات خواندن نمی‌تواند تاثیرگذار باشد. باید  در مداحی تعادل برقرار شود. امروز توان بسیاری در سینه‌زنی خرج می‌شود که اگر همین میزان در شعر و محتوا نیز تلاش شود، تاثیرگذاری بسیاری خواهد داشت که البته کار بسیار سختی است و به همین دلیل، طیف جوان سراغ آن نمی‌رود.

به‌طور مثال انسان برای تیراندازی با یک کلت راحت‌تر است یا با یک تانک؟ قطعاً تیراندازی با کلت راحت‌تر است؛ زیرا سیستم تانک پیچیده است اما در میدان نبرد نهایت با یک کلت می‌توان دو نفر را انداخت، اما تانک تاثیر بسیاری دارد. به همین دلیل برای تاثیرگذاری در این جبهه فرهنگی، مداح باید هم دعاخوان باشد هم بتواند آن را تفسیر کند و هم در روضه و مداحی بتواند اشعار پیچیده را بخواند و از داخل آن مضمون استخراج کند که یکی از راهبردها برای رسیدن به این موفقیت، حضور در حوزه علمیه است.

شورخوانی، کلاس اول مداحی است

آیا دلیل کم‌اقبالی و بی‌توجهی مداحان جوان به گونه‌های دیگر مداحی مانند روضه، دعاخوانی و ... و توجه بیش از حد آنان به شورخوانی به دلیل عدم اقبال و دست به دست شدن این آثار در فضای مجازی نیست؟ در فضای مجازی شور خواندن یک مداح، خوب دست به دست می‌شود، اما یک ویدئو از روضه‌خوانی شاید بازنشر نشود.

قطعا یکی از دلایلش همین ظواهر و تبلیغات است. البته دلایل دیگری هم دارد. یک دلیلش، آسانی شورخوانی است. شور، کلاس اول مداحی است و اگر مداح بخواهد به درجات بالاتر و دکتری برسد، باید خود را از شور خواندن جدا کند. شور خواندن در رسانه به سرعت دیده می‌شود اما با اینکه آن هم از مداح توان می‌برد، اما قالب آسان و راحتی است. مداح جوان باید بداند شور خواندن تنها یک قالب است و اگر این را درک کند، به قالب‌های دیگر بی‌توجه نخواهد بود. دلیل بعدی، مستمع و مخاطب است. امروز شاعران، بیش‌تر شور می‌گویند و مستمع نیز تنها در جلسه شور می‌خواهد؛ در حالی که یکی از وظایف ما تربیت مخاطب است. امروز چرا مستمع حاج حسن خلج از او شور نمی‌خواهد. به این دلیل که او مستمع را از ابتدا این‌گونه بار آورده است. این طبیعت ماجراست که مداح هر میزان کار کند، ذائقه مستمع با او تغییر خواهد کرد.

یک نوحه چگونه ماندگار می‌شود و در اذهان می‌ماند؟

برخی از خواندن‌ها یک بار مصرف است و اگر بعد از جلسه از مستمع سوال شود، ابیات را درک نکرده است. خاطرم است در جلسه‌ای مداح جوانی شور خواند. بعد از جلسه یکی از بزرگ‌ترها به او گفت: کاش به جای این همه تکرار ابیات و استفاده از ذکر گفتن، مضامین بالاتری را ارائه می‌کردی که مداح جوان گفت من تلاش کردم با این سبک، مستمع را تخلیه کنم. استاد گفت: وظیفه مداح، پر کردن مستمع است نه اینکه تخلیه کند. اگر این چنین باشد، جای دیگر او را پر خواهند کرد.

برخی از خواندن‌ها سایه دارد و سال‌ها می‌گذرد و همچنان اثر آن باقی است. برخی از نوحه‌های حاج اکبر ناظم، مرحوم شاه حسین بهاری، مرحوم دلجو و ... چگونه خوانده‌ شده که هنوز آثار آن باقی است؟ خلوص نیت مداح، بخشی از این ماجراست اما در مجموع، کار و زحمت از سوی این بزرگان صورت گرفته است. به همین دلیل، برای آن که خواندن ما یک بار مصرف نباشد یا با ورود سبک جدید‌تر، کارهای گذشته کنار نرود، نیازمند عقبه و پشتوانه است که باید برای رسیدن به آن، از شور خواندن عبور کرد.

بهترین کلاس برای مداح شدن پای منبر بزرگان این عرصه نشستن است

شما در ابتدای راه مداحی، سال‌ها از قم برای شرکت در جلسات و هیأت‌ها به تهران می‌آمدید. در جلسات کدام از یک مداحان و با چه هدفی حضور پیدا می‌کردید؟

برای رسیدن به هر موفقیت و مطلوبی باید سختی کشید و قطعاً تا رنجی نباشد، گنجی حاصل نمی‌شود. من در مسیر مداح شدن سختی‌های بسیاری کشیدم. در آن زمان فضای مداحی قم، آموزشی نبود. فضای حاکم برای بستر مداحی خوب بود و من به همراه مهدی سلحشور برخلاف بستر رود که فضای سنتی و آرام هیأت و دعاخوانی را داشت، حرکت کردیم اما حس کردم در قم اشباع می‌شوم و علاقه داشتم، بیش‌تر یاد بگیرم.

به این نتیجه رسیده بودم که بهترین کلاس برای مداحی پای منبر است و امروز هم این فریاد را دارم که کلاس نظری مداحی، نتیجه و ثمره ندارد، زیرا مداحی، علم تئوری نیست که پای تخته آموزش داده شود. مداحی را باید در هیأت و جلسه آموخت. برگزاری کلاس و پای تخته سیاه شاید تاثیرگذار باشد، اما به‌طور مثال برای راننده شدن باید پای فرمان نشست و با کلاس آیین‌نامه، فرد راننده نمی‌شود و زمانی به او گواهینامه می‌دهند که در آزمون عملی شرکت کند.

توصیه علی انسانی به سیدمهدی میرداماد برای پخته شدن

زمانی که حاج علی انسانی را بری اولین‌بار در سال 79 در هیأت دیدم، محضر استاد را درک کردم. ایشان خواندن من را در جلسه قم به شکلی تصادفی دیدند و به دعوت و راهنمایی ایشان که به من گفتند برای پخته و ساخته شدن باید جلسات تهران را ببینید، این انگیزه‌ای شد که من به تهران بیایم. خاطرم هست نیمه‌های شب به تهران می‌آمدم و تمکن مالی هم نداشتم و معمولاً در مساجد، امامزاده‌ها و پارک‌ها می‌خوابیدم. یادم هست مدتی جلسات صبح‌های پنجشنبه حاج سعید حدادیان در مهدیه امام حسن مجتبی(ع) در خیابان آزادی شرکت می‌کردم که در اوایل جا گیرم نمی‌آمد و به این خاطر که اصرار داشتم در ردیف‌های جلو بنشینم تا بتوانم مداح را به وضوح و از نزدیک ببینم، تصمیم گرفتم قبل از باز شدن در هیأت حضور پیدا کنم. به همین خاطر در پارک مقابل هیأت می‌نشستم و بعد از باز شدن در هیأت وارد مراسم می‌شدم یا به جلسه حاج مرتضی طاهری یا حاج مهدی سماواتی در مهدیه تهران می‌رفتم و یا به حسینیه لباس‌فروشان تهران می‌رفتم تا در جلسات حاج علی انسانی شرکت کنم.

مداحان جوان به دلیل سستی و تنبلی، کپی‌برداری می‌کنند

معتقدم اگر مداحی امروز من چارچوبی دارد، به دلیل همان روزها و سختی‌هاست. امروز اینترنت نباید جوانان را گول بزند. امروز در نسل جوان دچار سستی و تنبلی هستیم و به این دلیل که همه چیز آماده است، مداح می‌تواند با یک جستجو تمام آثار من یا حاج میثم مطیعی و دیگر مداحان را به‌دست آورد و با یک کپی برداری در جلسه، بخواند. البته این خوب است و ما هم برای همین استفاده‌ها آثار در سایت می‌گذاریم، اما این فراهم بودن نباید دستمایه‌ای برای کار نکردن و حاضری‌خوری باشد.

خاطرم است حاج غلامرضا سازگار در یک روستا در اطراف قم حدود 40 سال است مراسم اجرا می‌کند که این وفاداری، خود یک درس است و من در سرمای زمستان از قم به این روستای کوهستانی می‌رفتم و از ایشان نوحه می‌گرفتم، اما زمانی‌که آن نوحه را می‌خواندم به دلم می‌نشست؛ زیرا می‌دانستم چه سختی‌هایی برای آن کشیده‌ام. البته امروز نیاز نیست مداح تا آن طرف کوه برود، اما باز هم باید سختی بکشد.

نوحه خواندن از روی موبایل، بدبختی جدید مداحی است

امروز یک بدبختی جدید به‌نام موبایل‌خوانی وجود دارد و این بسیار بد است که مداح شعر را از روی موبایل بخواند. اگر واقعا مداح فرصت نداشته باشد تا شعر را روی کاغذ بنویسد، برای چه می‌خواند؟ یعنی اینقدر سر این مداح شلوغ است؟ برخی از مداحان شعر را تایپ می‌کنند، برخی هم مانند ما دست‌نویس می‌کنند. من با نوشتن شعر، آن را مرور می‌کنم. البته تنها با دست خط خودم ارتباط برقرار می‌کنم اما در مجموع از روی موبایل خواندن اصلاً قابل پذیرش نیست.


نمونه‌ای از برگه نوحه سیدمهدی میرداماد

من در کاغذ نوحه خودم گویی نقشه مهندسی شده ساختمان را اجرا می‌کنم که مشخص است شعر چیست و از هرکدام از کلماتش چه گریزی برای بیان روضه باید داشت. در حالی که از روی موبایل خواندن اصلا صحیح نیست و ارزش کار را پایین می‌آورد.

تحسین میرداماد توسط کریمی که موجب شد دو روز نخوابد!

اولین جلسه‌ای که در تهران خواندید، جلسه هیأت حاج محمود کریمی بود. این جلسه در پیشرفت و شهرت شما چه میزان اثر داشت؟

من در قم و در جلسه خادم‌الرضا با حاج محمود کریمی در جشن میلاد امام رضا(ع) آشنا شدم که من در آن روز به‌عنوان یک پیش‌منبری نوحه خواندم. البته نوحه‌خوانی من در آن سن‌ و سال ضعیف بود، اما حاج محمود کریمی،‌ اولین فردی بود که پشت میکروفن از خواندن من تعریف کرد و موجب شد من دو روز نخوابم. این تعریف البته به من غرور کاذب نداد بلکه موجب شد تا برای ادامه راه تشویق بشوم و موجب آشنایی و رفاقت با ایشان شد. حدود 20 سال پیش تا این میزان فضا وجود نداشت تا مداحان جوان بتوانند نوحه‌ بخوانند. برای خواندن کنار یک بزرگ‌تر باید سختی می‌کشیدیم. در تهران اولین فردی که در جلسه‌ به من میدان داد تا بخوانم، حاج محمود کریمی در محرم سال 79 در جلسه چیذر بود و بعد از آن در جلسه حاج حسن خلج خواندم.

نگاه‌های خاص میرداماد در جلسه هیأت حاج حسن خلج

خاطرم است سال‌ها در جلسه حاج حسن خلج شرکت می‌کردم تا بتوانم مهارت لازم را به دست آورم. اینقدر پای جلسه ایشان رفتم که از نوع نگاه‌های من فهمید مداح هستم و متوجه شد من قمی‌ام! میکروفن را که برای خواندن به من می‌داد، می‌گفت از نوع نگاه کردن من فهمیده است که در جلسه در حال یاد گرفتن هستم، زیرا هیأت بزرگان، برای یک مداح جای یاد گرفتن است و می‌تواند سمعی و بصری کار را یاد بگیرد.

توصیه مرحوم موذن زاده اردبیلی به میرداماد

من در جلسه بیش‌تر مداحان تهران شرکت کرده و چیزهای زیادی از آن‌ها یاد گرفته‌ام. همواره خود را شاگرد آنان می‌دانم. همچنین در کنار مرحوم انصاریان در مشهد که صلوات خاصه معروفی دارند، یک دهه خواندم و کسب فیض کردم. سعی کردم در هر استانی که می‌روم یک بزرگ‌تر را ببینم. از حاج صادق آهنگران در جنوب کشور گرفته تا بزرگ‌ترهای آذری زبانی همچون مرحوم موذن‌زاده اردبیلی که دافعه قوی داشت و هر کسی را تحویل نمی‌گرفت. او اساساً مداحان فارس‌زبان را نمی‌پذیرفت، اما خاطرم هست در آخرین ملاقاتی که با او در بیمارستان به همراه حاج ولی‌الله کلامی زنجانی داشتم، او به من تاکید کرد به روضه توجه کن و اگر می‌خواهی ماندگار شوی، حواس‌ات به روضه باشد، زیرا روضه است که می‌ماند.

فیلمی از این گفت‌وگو را در ادامه ببینید

 

 

 

این گفت‌وگو ادامه دارد ...

انتهای پیام/






تاریخ : شنبه 98/10/7 | 2:21 عصر | نویسنده : معلم | نظرات ()

قلعه خیبرخیبر، منطقه‌ای در فاصله حدود 160 کیلومتری مدینه در عربستان سعودی که امروزه مرکز آن شهر «الشُرَیْف» است. قلعه‌های خیبر در روزگار صدر اسلام محل سکونت یهودیان بود. عهدشکنی ساکنان یهودی و همکاری آن‌ها با مشرکان مکه در جنگ احزاب باعث وقوع جنگ خیبر در سال هفتم هجری قمری بین س‍پاه اسلام و ساکنان خیبر شد. در این جنگ منطقه خیبر به تصرف مسلمانان درآمد






تاریخ : دوشنبه 98/10/2 | 3:25 عصر | نویسنده : معلم | نظرات ()
خاطرات خوش خانواده آقای مدیر از مهاجرت معکوس از تهران به «دَلگان»

به‌عنوان معاون یکی از بنگاه‌های اقتصادی کشور، درآمد بسیار خوبی داشتم اما حالم خوب نبود. تا شنیدم دوستم در «دَلگان» سیستان‌وبلوچستان یک طرح خیریه در حوزه آموزش‌وپرورش شروع کرده و دست‌تنهاست، همه‌چیز را در تهران گذاشتیم و خانوادگی رفتیم دلگان...

خاطرات خوش خانواده آقای مدیر از مهاجرت معکوس از تهران به «دَلگان»

مجله فارس پلاس؛ مریم شریفی: خیلی‌ها حسرت جایگاه شغلی و صفرهای فیش حقوقی او را می‌خوردند اما از دل او خبر نداشتند که پر می‌کشید برای یک اتاق 12 متری با چند نیمکت که یک دوجین نوجوان پر شر و شور آن را روی سرشان گذاشته‌باشند. سرش درد می‌کرد برای سر و کله زدن با دانش‌آموزان و راه و چاه نشان دادن به آینده‌سازان وطن.

آرزویش 1725 کیلومتر دورتر از پایتخت برآورده شد؛ در شهر کوچکی در جنوب غربی استان سیستان‌وبلوچستان. بُعد مسافت و محرومیت شهر «دَلگان»، هیچ‌کدام نتوانست سازه اراده و تصمیمش را بلرزاند. اینطور بود که مثل پرنده‌ای که از قفس آزاد شده‌باشد، فاصله میان تهران تا دلگان را پرواز کرد. مأموریت سخت اما شیرینی که 6 سال طول کشید، همان‌قدر که برای بچه‌های دلگانی یک زندگی جدید به ارمغان آورد، برای «فرشاد محمدزاده» و خانواده‌اش هم مثل تولد دوباره بود. خاطرات شیرین همین سفر طولانی و سخت اما دوست‌داشتنی هم بود که باعث شد 6 سال بعد یک‌بار دیگر بار سفر ببندند برای خدمتی دیگر در شهری دیگر.

در روزهایی که مدیر خوش‌فکر و خستگی‌ناپذیر 47 ساله داستان ما و همسر و 5فرزندش، مهمان مردم خونگرم «بم» هستند و فصل تازه‌ای در خدمتگزاری جهادی برای او آغاز شده، پای صحبت‌هایش نشستیم و از خاطرات شیرینش شنیدیم.

 

فرشاد محمدزاده، از تهران به دلگان، و از آنجا به بم مهاجرت کرده است

 

وقتی پول داری اما حالت خوب نیست

«در اوایل جوانی، با شغل دبیری روزگار خوشی داشتم اما از یک جایی به بعد، مسیر زندگی‌ام تغییر کرد. دوری‌ام از مدرسه و فضای آموزشی و تربیتی، 6 ساله شده‌بود. حالا دیگر به‌عنوان معاون یکی از بنگاه‌های اقتصادی کشور، جایگاه شغلی و درآمد بسیار خوبی کسب کرده‌بودم. در ظاهر، همه‌چیز خوب بود اما حال من،‌ نه. نه من و نه همسرم، از آن شرایط راضی نبودیم! اینطور بود که وقتی شنیدم یکی از دوستانم، «فریدالدین حداد عادل»، در شهر «دَلگان» سیستان‌وبلوچستان یک طرح خیریه در حوزه آموزش‌وپرورش شروع کرده و دست‌تنهاست، انگار روزنه امیدی برای رسیدن به یک هوای تازه به رویم باز شد. همان شب به همسرم گفتم: احساس می‌کنم دوره جوانی‌مان دارد می‌گذرد اما هنوز کاری برای خودمان نکرده‌ایم. دلم می‌خواهد یک کاری انجام دهیم که زمانی که از این دنیا می‌رویم، حس کنیم توشه‌ای برای خودمان فراهم کرده‌ایم. الان چنین فرصتی پیش آمده. شما موافقی؟ همسرم هم از من مشتاق‌تر، از این ایده استقبال کرد و گفت: حتماً کنارت هستم. برو پیگیری کن که برویم کمکشان.»

 

چند نما از شهر «دلگان»

مردم باصفای بلوچ، تصمیم بزرگم را ضمانت کردند

فرصت رها شدن از روزمرگی‌های دست‌وپاگیر همینقدر بی‌مقدمه برای قهرمان داستان ما فراهم شد و او هم خیلی خوب قدرش را دانست: «به دوستان مشترکمان گفتم به آقا فرید بگویید اگر کمک لازم داشته‌باشد، من آماده‌ام بروم دلگان. دوستان گفتند اتفاقاً ما شما را به ایشان پیشنهاد دادیم اما گفت فکر نمی‌کنم محمدزاده با شرایط خوب شغلی که الان دارد، دیگر قبول کند در حوزه آموزشی و تربیتی کار کند. این را که شنیدم، خودم به محل کار ایشان رفتم و گفتم: قصه من، جدی است ها. اگر کمک لازم داری، من حاضرم. خلاصه قرار شد با هم برویم دلگان و شرایط آنجا را ببینیم.

همان 2 روزی که در دلگان بودیم، دلم قرص‌تر شد که تصمیم درستی گرفته‌ام. آنجا دیدم باوجود تبلیغات منفی که گاه درباره این منطقه می‌شود و گفته‌می‌شود به‌لحاظ امنیتی در شرایط خوبی نیست، وقتی وارد اجتماع مردمان بلوچ می‌شوی، تازه متوجه می‌شوی این مردم چقدر خونگرم، مهمان‌نواز و دوست‌داشتنی هستند. واقعیت این است که ما آنقدر که آنجا احساس امنیت داشتیم، شاید در شهر خودمان نداشتیم. علاوه‌براین، بحث محرومیت است که در این منطقه در حد بسیار بالایی وجود دارد. مجموع این موارد باعث شد احساس کنم اینجا همان جایی است که اگر بتوانیم در کنار مردم قرار بگیریم و خدمتی به آن‌ها بکنیم، خودمان هم به حس رضایت خواهیم رسید. بنابراین برگشتم و استعفا دادم، البته به‌سختی توانستم موافقت مدیریت را برای استعفایم جلب کنم.»

خانواده آقای محمدزاده

ماجراهای خانواده آقای «محمدزاده» از تهران تا «دلگان»

«شرایط کار، تقریباً فراهم بود. گروه جهادی «مُجیر»، از سال قبل با راه‌اندازی یک مدرسه راهنمایی پسرانه، مقدمات کار را فراهم کرده‌بودند. شرایط زندگی اما، داستان دیگری داشت. ما در شرایطی از تهران به دلگان رفتیم که در تابستان درجه حرارت آنجا گاه به 64 درجه می‌رسید! و اگر 10 دقیقه بیرون می‌ایستادی، از حال می‌رفتی. همیشه در آن منطقه بادهای داغی در حال وزیدن است که اگر بخواهم توصیفش کنم، باید بگویم انگار دائماً یک سشوار جلوی صورتتان روشن است!

در مدرسه دلگان هم نه سیستم سرمایشی، نه آبسردکن و نه سرویس بهداشتی درست و حسابی وجود نداشت. اما هرچه بود، من و همسر و 4 فرزندم که بزرگ‌ترین آن‌ها 11 ساله و کوچک‌ترینشان 2 ساله بودند، با وجود نگرانی خانواده‌هایمان از این جدایی 1725 کیلومتری، در سال 1391 خانه و زندگی‌مان در تهران را گذاشتیم و رفتیم به دلگان.»

این‌ها همه غافلگیری‌های آقای مدیر برای ما نیست. او مکثی می‌کند و لبخندبرلب ادامه می‌دهد: «یک سال بعد، خداوند فرزند دیگری هم به ما داد و ما 5 سال بعدی را با 5فرزند در شهر دلگان زندگی کردیم. جالب است بدانید یک‌بار با این ترفند که اعضای خانواده‌ام بیایند به ما سربزنند،‌ مادر و خواهرم را به دلگان دعوت کردم. اما آمدن آن‌ها همان و ماندگار شدنشان هم همان! آن‌ها 2، 3 سال در کنارمان ماندند و خواهرم که کارشناسی ارشد الهیات دارد هم وقتی شرایط مدرسه و نیاز دانش‌آموزان دلگانی را دید،‌ پیشنهاد همکاری ما را پذیرفت و به‌عنوان معاون پرورشی مدرسه مشغول کار شد.»

 

بچه‌ها! هیچ‌کس اجازه ندارد بلوچی صحبت کند!

با تمام این اوصاف، زندگی در شهر کوچک و محروم دلگان در جنوب شرقی‌ترین استان کشور برای فرشاد محمدزاده و خانواده‌اش طوری رقم خورد که آن 6 سال تبدیل به بهترین دوران عمرشان شد. او مکثی می‌کند و لبخندبرلب ادامه می‌دهد: «روز اول سال تحصیلی، خیلی برای 2 دخترم نگران بودم. بیشتر از چگونگی تطبیق خودشان با شرایط مدرسه دلگان، نگران بودم چطور می‌خواهند با همکلاسی‌هایی که حتی زبان همدیگر را متوجه نمی‌شوند، ارتباط برقرار کنند. اما ظهر که بچه‌ها با صورت‌های سرخ از گرما به خانه برگشتند، دیدم دارند می‌خندند.

گفتم: بچه‌ها چه خبر؟ دختر بزرگم گفت: بابا! می‌دونی چی شد؟ یکی از همکلاسی‌هایم پرسید: فاطمه! شما از کجا آمده‌اید؟ گفتم: از تهران. بعد گفت: ما به زبان بلوچی صحبت می‌کنیم. شما متوجه می‌شوید؟ گفتم: نه. همان موقع از جایش بلند شد و خطاب به بچه‌های کلاس گفت: بچه‌ها! تا وقتی فاطمه در کلاس ماست و بلوچی یاد نگرفته، هیچ‌کس اجازه ندارد در کلاس بلوچی صحبت کند... این حرکت بچه‌های دلگان در روز اول مدرسه چنان اثری روی بچه‌های من گذاشت که اصلاً یادشان رفت از کجا آمده‌اند و این فضای جدید چقدر با آنجا فرق دارد. چنان محبتی میان فرزندان من و بچه‌های دلگان ایجاد شد که 6 سال بعد وقتی ما به نقطه دیگری منتقل شدیم، وقتی در مدرسه جدید از دانش‌آموزان خواسته‌بودند درباره بزرگ‌ترین آرزویشان بنویسند، بچه‌های من نوشته‌بودند بزرگ‌ترین آرزویشان این است که دوباره به دلگان برگردند. درحالیکه دلگان هیچ امکاناتی نداشت و هنوز هم ندارد؛ نه رستوران و حتی ساندویچی، نه سینما، نه فرهنگسرا و... اما بچه‌های من روزی نیست که از خاطرات این شهر صحبت نکنند.»

 

فرزندان آقای محمدزاده در کنار معلمان مهمان و بومی دلگان و فرزندانشان

یار کمکی از کرمان رسید

«روز 25 شهریور 1391 که در دلگان مستقر شدیم، طبق هماهنگی‌های قبلی آقای حداد، همان شب 4 خانم بسیجی و جهادگر از فارغ‌التحصیلان دانشگاه شهید باهنر کرمان آمدند و به ما ملحق شدند. خانه‌ای که اجاره کرده‌بودیم، 2 واحد روبه‌روی هم داشت که خانواده ما در یک واحد مستقر شد و دیگری به این خانم‌ها اختصاص پیدا کرد. جالب است بدانید وقتی خانم‌ها رفتند وسایلشان را در واحدشان بگذارند، پدر یکی‌شان به من گفت: ما که نتوانستیم جلودار این‌ها شویم که نیایند، شما اینجا مراقبشان باشید. دخترانمان را به خانواده شما می‌سپاریم. خندیدم و گفتم: البته به خدا بسپارید. ما هم اینجا غریب و تازه‌واردیم. خلاصه، آن 4 خانم (خانم‌ها «دوستی»، «مهدوی»، «هاشمی» و «نژادی») که سابقه آموزشی هم نداشتند و فقط دوره‌هایی را گذرانده‌بودند، به‌عنوان تنها نیروهایی که به اتفاق آن‌ها می‌خواستیم یک سیستم جدید آموزشی را برای دانش‌آموزان دلگان پیاده کنیم، به ما اضافه شدند. بعدها و در مقاطع مختلف، چند خانواده هم به ما ملحق شدند و گروه ما را کامل‌تر کردند. البته معلم‌های بومی شهر دلگان هم همیشه کنار ما بودند و در این مسیر به ما کمک می‌کردند.»

 

بازسازی مدارس فرسوده دلگان

تا در مناطق محروم مستقر نشوید، نمی‌توانید کار ماندگار انجام دهید

«اردوهای جهادی کوتاه و مقطعی، برکات فراوانی در خود دارد اما بخش اعظم این برکات، متعلق به خود جهادگران است که در این اردوها ساخته می‌شوند. البته در کنار آن، خدمات زیادی هم به مناطق محروم می‌کنند. اما کاری که بخواهید با انجام آن در یک منطقه محروم، بسترسازی کنید، با اردوهای مقطعی امکان‌پذیر نیست و به کار مستمر نیاز دارد. به‌عنوان مثال، ما که در سال 1391 کارمان را با بازسازی یک مدرسه فرسوده که در فهرست تخریب آموزش و پرورش بود، شروع کردیم، در سال 1396 به جایی رسیدیم که هر 24 دانش‌آموز سال دوازدهمی و کنکوری‌مان در دانشگاه قبول شدند.»

نصب لوازم ورزشی در مدارس دخترانه دلگان

کارنامه پر و پیمان فرشاد محمدزاده و دوستانش در حوزه آموزشی شهر دلگان، شاهدی است بر موفقیت طرح‌های بلندمدت و هدفمند جهادی. او در ادامه از دستاوردهایشان در شهر دلگان اینطور می‌گوید: «علاوه‌بر مدرسه‌ای که در سال 90 راه‌اندازی شده‌بود و مدرسه‌ای که در سال 91 بازسازی شد، در ادامه با پیگیری‌های آقای حداد و کمک خیرین موفق شدیم یک مجتمع آموزشی در حدود 8هزار مترمربع زیربنا و در 2 طبقه به‌نام مجتمع فرهنگ دلگان بسازیم که حالا 400 نفر (دختر و پسر) در آن درس می‌خوانند. امسال هم یک مدرسه 12 کلاسه پسرانه در مقطع دبیرستان به همت خیرین و سازمان نوسازی در این شهر افتتاح شد. نکته قابل‌توجه این است که تمام این خدمات آموزشی کاملاً به‌صورت خیریه و از طریق جذب کمک‌های خیرین انجام شد و تمام 600 دانش‌آموز هم به‌صورت رایگان در این مدارس تحصیل می‌کنند. با احداث 2 خوابگاه دخترانه و پسرانه در این مجتمع، مشکلاتی مانند رفت‌وآمد دانش‌آموزان از روستاهای دورافتاده و صعب‌العبور، تغذیه بچه‌ها و... هم رفع شد.»

 

بازدید از حمام روستایی در حال ساخت

از ساخت حمام و سرویس بهداشتی تا خانه‌سازی برای کپرنشینان

«می‌دانستیم خیلی‌ها دوست دارند در فعالیت‌هایی که انجام می‌دهیم، به ما کمک کنند. اما خب، همه که نمی‌توانستند بیایند و آنجا مستقر شوند. اینطور بود که از یک جایی به بعد، با دوستان قرار گذاشتیم خودمان را محدود به فعالیت‌های حوزه آموزشی نکنیم. تصمیم گرفتیم در هر حوزه‌ای که مردم خیّر دوست دارند و کمک می‌کنند، فعالیت کنیم. به‌این‌ترتیب، از محل کمک‌هایی که به دستمان می‌رسید، موفق شدیم چند مسجد، حمام، سرویس بهداشتی و چند خانه کوچک روستایی برای کپرنشینان بسازیم. علاوه‌براین هرازگاهی هم توزیع خوراک و پوشاک در روستاهای دورافتاده داشتیم.»

 

خیاطی دوست داری یا پته‌دوزی یا فیلمسازی؟

«از همان اول، جای خالی مرکزی مثل خانه فرهنگ یا فرهنگسرا را در دلگان کاملاً حس می‌کردیم و بالاخره در سال سوم حضورمان در این شهر، یک کانون فرهنگی ویژه دختران و بانوان راه‌اندازی کردیم. در این کانون انواع آموزش‌های هنری و مهارتی ویژه دختران از آموزش خیاطی و پته‌دوزی تا برگزاری دوره‌های آموزش مهارت‌های زندگی برای بانوان داشتیم و تاکیدمان بر این بود که رشته‌های هنری را به آن‌ها آموزش دهیم که بتواند برایشان درآمدزایی هم داشته‌باشد. پته‌دوزی که هنر دستی شهر کرمان است را به همین دلیل انتخاب کردیم که هم کم‌هزینه است و هم بازار فروش نسبتاً خوبی دارد. همکاران ما از تهران وسایل موردنیاز برای تولید محصولات پته‌دوزی را ارسال می‌کردند. وقتی هم محصولات آماده می‌شد، در تهران برایشان می‌فروختند و پولش را می‌فرستادند.»

هنر پته دوزی

اگر فکر می‌کنید فعالیت‌های کانون فرهنگی دلگان در همین سطح باقی ماند، هنوز با بلندپروازی‌های محمدزاده و دوستانش خوب آشنا نشده‌اید: «واقعیت ماجرا این بود که به دلایل متعددی ازجمله شرایط آب و هوایی، بانوان تمایل چندانی برای حضور در برنامه‌های فرهنگی نداشتند. در این شرایط ما به شیوه‌های مختلف سعی می‌کردیم برای این حضور اجتماعی بانوان، بسترسازی کنیم. به‌طور مثال، یک‌بار دوره آموزش مستندسازی در کانون برگزار کردیم و یک گروه حرفه‌ای از سازمان «اوج» برای این کار به دلگان آمدند! ما می‌دانستیم این منطقه محروم، از ظرفیت انسانی بالایی برخوردار است و فقط فقر امکانات است که اجازه بروز استعدادهای آن‌ها را نمی‌دهد. خلاصه وقتی خبر برگزاری این دوره در شهر پیچید، 60 دختر آمدند و ثبت‌نام کردند. دوستان سازمان اوج هم با یک تیم کامل مستندساز در دلگان مستقر شدند و در مدت 10 روزی که آنجا بودند، به آن دختران مشتاق آموزش دادند که با موبایل و دوربین چطور فیلم بسازند.»

محمدزاده نفسی تازه می‌کند و در ادامه می‌گوید: «یکی از کارهای ما، ایجاد فضای فعالیت برای گروه‌ها و تشکل‌های مردمی بود که دوست داشتند در حوزه حرفه‌ای خودشان، خدمتی به اهالی منطقه انجام دهند. ما شرایط فیزیکی مثل محل اسکان و محل برگزاری کلاس‌ها را برایشان فراهم می‌کردیم و آن‌ها هم وقتی متوجه می‌شدند خود ما از تهران و کرمان همراه خانواده به دلگان آمده‌ایم و داریم زندگی و کار می‌کنیم، خیالشان راحت می‌شد و با فراغ بال می‌آمدند و کلاسشان را برگزار می‌کردند.»

 

شنیده‌ای امداد غیبی؟ ما با همه وجود لمسش کردیم

«ما 6 سال در شرایط وحشتناک محیطی و بهداشتی و در معرض خطر گزیدگی انواع عقرب و مار زندگی کردیم اما در آن مدت با داشتن 5 بچه قد و نیم‌قد، حتی یک‌بار هم به‌شکل جدی کارمان به پزشک و درمان نکشید! اگر بدانید فاصله ما با اولین مرکز درمانی 125 کیلومتر بود، بیشتر متوجه می‌شوید بیماری بچه‌ها در این شرایط چقدر می‌توانست ما را به سختی و دردسر بیندازد. جالب است بدانید آنجا هیچ اتفاقی برای ما نمی‌افتاد اما 15 روز عید که به تهران می‌آمدیم، همه‌مان در صف دکتر و درمانگاه بودیم. این شرایط عجیب برای دیگر خانواده‌هایی که به ما پیوسته‌بودند هم صادق بود. حتی اگر خیلی هم حساس بودند، باز هم هیچ‌وقت طوری نمی‌شد که به درمان ضروری نیاز پیدا کنند.»

محمدزاده انگار هنوز هم از راز این اتفاق عجیب سر در نیاورده‌باشد، مکثی می‌کند و در ادامه می‌گوید: «در خاطرات زمان جنگ،‌ چیزهایی درباره امدادهای غیبی شنیده‌بودیم اما آنجا در دلگان، ما امداد غیبی را لمس کردیم. از یک جایی به بعد، برای خودمان هم باعث سئوال و حیرت شده‌بود که مگر می‌شود انسان مریض نشود؟! خلاصه آنقدر احساس می‌کردی در آن محیط حالت خوب است و داری از زندگی‌ات استفاده می‌کنی که دیگر هیچ‌کدام از سختی‌های فیزیکی و جغرافیایی برایت مهم جلوه نمی‌کرد.»

 

فرشاد محمدزاده در کنار همسر

رضایت همسرم؟ او اصل کاری بود و من همراهی‌اش می‌کردم

هرچه آقای مدیر بیشتر از سختی‌های زندگی در دلگان می‌گوید، بیشتر به عظمت روحی همسرش پی می‌برم. تا می‌گویم:‌ همراهی،‌ همدلی و صبوری همسرتان با تصمیم شما برای مهاجرت از پایتخت به شهر کوچکی مثل دگان و صبوری ایشان در 6 سال زندگی در این شهر، هم عجیب و هم تحسین‌برانگیز است،‌ محمدزاده لبخند می‌زند و ما را می‌برد به 19 سال قبل و می‌گوید: «وقتی قرار شد به خواستگاری همسرم بروم، یک معلم بسیجی بودم که از دار دنیا فقط یک موتور داشتم. اما در مقابل،‌ شرایط مالی خانواده همسرم در حد وحشتناکی خوب بود!(با خنده) و پدرش یکی از متمولین تهران محسوب می‌شد. به واسطه‌ای که ما را به هم معرفی کرده‌بود، گفتم: آخه من بروم به این خانواده چه بگویم؟ اگر پرسیدند خانه و ماشین داری؟ چه بگویم؟ تازه شنیده‌ام در فامیلشان رسم دارند مهریه و شیربهای سنگین تعیین کنند. من چه چیزی دارم به آن‌ها بگویم؟ آن واسطه گفت: حالا برو...

خلاصه ما به خواستگاری رفتیم اما درحالی‌که خودم را برای سئوالاتی درباره خانه و ماشین و... آماده کرده‌بودم، پدر عروس خانم پرسید: خب آقا فرشاد! نظر شما درباره ولایت‌فقیه چیه؟!‌ شوکه شده‌بودم. من‌من‌کنان گفتم: البته الان که نمی‌توانم نظرم را تبیین کنم اما همین‌قدر می‌توانم بگویم که زندگی من در مدرسه و پایگاه بسیج می‌گذرد و دوست دارم سرباز آقا باشم. حاج آقا تا این را شنید،‌ گفت: من سئوال دیگری ندارم! اگر شما دو نفر با هم صحبتی دارید،‌ بروید ببینید به توافق می‌رسید. وقتی صحبت‌هایمان با عروس‌خانم تمام شد و برگشتیم، ایشان کنار مادرم نشست. دیدم مادرم دارد در گوشش چیزی می‌گوید. یکدفعه دیدم او از جا پرید و داخل اتاق رفت و چیزی برای مادرم آورد. بعد که پرسیدم، گفت: مادرتان گفت: ما که نتوانستیم پای فرشاد را از پایگاه بسیج ببُریم. ببینیم تو می‌توانی؟ من هم رفتم کارت بسیجم را آوردم و به حاج خانم نشان دادم!... این خاطره را گفتم که بگویم همسرم خیلی از من جلوتر است.»






تاریخ : جمعه 98/9/29 | 11:17 صبح | نویسنده : معلم | نظرات ()

وقتی حاج خانم شر شپش‌ها را کم کرد!

«یک روز رفتم به مدرسه دخترانه‌مان سربزنم، دیدم تعدادی از دانش‌آموزان جلوی درِ حمام‌ها به صف ایستاده‌اند. پرس‌وجو که کردم، گفتند: همسر شما و چند نفر دیگر از صبح دارند موهای بچه‌ها را تمیز می‌کنند! ماجرا از این قرار بود که در یک مقطع، بسیاری از مدارس ازجمله مدرسه ما گرفتار شپش شد. خب، آنجا بسیاری از خانواده‌ها به حمام درست و حسابی دسترسی نداشتند و شاید هنوز هم نداشته‌باشند. اما ما در مدارس شبانه‌روزی‌مان، چند حمام داشتیم. من یک وقتی خبردار شدم که همسرم و چند نفر از خانم معلم‌های جهادی،‌ بچه‌ها را به حمام می‌بردند،‌ موهایشان را با شامپوی ضد شپش می‌شستند و بعد با شانه مخصوص شانه می‌کردند تا تخم‌های شپش از موهایشان جدا شود. این کار را چند روز از صبح تا عصر ادامه دادند. دیگر در این قضیه، خود من به همسرم اعتراض کردم و گفتم: یک وقت خودت و بچه‌ها هم آسیب می‌بینید. اما حریفش نشدم و بالاخره هم آنقدر پشتکار به خرج داد تا موفق شد شپش را از مدرسه بیرون کند. به همین خاطر است که می‌گویم اصل کاری،‌ همسرم است و این من هستم که دارم ایشان را همراهی می‌کنم.»

 

آقای محمدزاده در مجتمع آموزشی شهر «بم»

این راه بی‌نهایت...

«من و خانواده‌ام آنقدر با مردم باصفای دلگان اخت شده‌بودیم که اصلاً به جدایی از آن‌ها فکر نمی‌کردیم اما در پایان سال ششم حضورمان در این شهر، تغییراتی که در برنامه‌ها و شیوه‌های کاری مجتمع آموزشی فرهنگ دلگان ایجاد شد، به تغییر مدیریت این مجتمع هم منجر شد و به‌این‌ترتیب به‌ناچار شهر دلگان را ترک کردیم و به تهران برگشتیم. این بدترین اتفاق برای من و خانواده‌ام بود. هنوز هم همگی دلتنگ اهالی دلگان هستیم و سئوال هر روز فرزندانم این است که؛ می‌شود دوباره برگردیم دلگان؟»

آن‌هایی که با روحیات فرشاد محمدزاده و همسرش آشنا هستند،‌ می‌دانند که حتی چنین اتفاق تلخی هم نمی‌تواند مانعی بر سر راه این زوج جهادگر باشد: «تازه یکی دو ماه از برگشتنمان به تهران گذشته‌بود که یکی از دوستانم آمد و گفت: «یک مجموعه آموزشی خیلی بزرگ‌تر از مجموعه فرهنگ دلگان در شهر «بم» دایر است که حدود 1400 دانش‌آموز از پیش‌دبستانی تا پایان دبیرستان در آن مشغول تحصیل هستند. الان این مجموعه به فردی نیاز دارد که بیاید با استفاده از تجربیات آموزشی تربیتی‌اش به ارتقای کیفی مدرسه کمک کند.» گفتم: آخه ما تازه رسیده‌ایم تهران. بچه‌ها را در مدرسه ثبت‌نام کرده‌ایم و... گفت: حالا برو این مجتمع را ببین. موضوع را با همسرم مطرح کردم. ایشان هم مکثی کرد و گفت: باشه. اگر فکر می‌کنی به وجودت در شهر بم نیاز است،‌ یک مدت هم برویم آنجا.»

محمدزاده مکثی می‌کند و در ادامه می‌گوید: «یک سفر به بم رفتم و آن مجتمع آموزشی را دیدم. ماجرا این بود که گروهی از خیرین که بعد از زلزله به بم رفته‌بودند،‌ می‌بینند همه به فکر آب و نان و سرپناه زلزله‌زدگان هستند اما کسی به فکر تحصیل بچه‌ها نیست. بنابراین تصمیم می‌گیرند یک مجتمع آموزشی در این شهر بسازند. کلاس‌ها ابتدا در کانکس تشکیل می‌شد اما در طول 15 سال، یک مجتمع به مساحت 18 هزار مترمربع بنا و 30 هزار متر فضا و شامل 6 مدرسه برای تحصیل دانش‌آموزان از پیش‌دبستانی تا پایه دوازدهم ساخته‌شد. وقتی شرایط مدرسه را بررسی کردم، دیدم واقعاً فضای خوبی فراهم است و جای افراد باتجربه‌ای که بتوانند با سیستم جدید آموزش‌وپرورش و کیفیت مدارس خوب تهران به بچه‌ها آموزش دهند، در آن خالی است. اینطور بود که دوباره بار سفر بستیم، پرونده بچه‌ها را گرفتیم و در مهر ماه سال 1397 به بم رفتیم. حالا یک سال است در این مجتمع آموزشی در خدمت دانش‌آموزان بم هستم.»

 

نفرات برتر کنکور در مجتمع فرهنگ دلگان

در مناطق محروم،‌ ده‌ها «احمدی‌روشن» داریم

«اگر تهران را رها کنیم و برویم در مناطق محروم و کمتربرخوردار کار آموزشی و تربیتی انجام دهیم، امثال شهید احمدی‌روشن چند ده برابر خواهند شد. تجربه نشان داده بچه‌های مناطق کمتربرخوردار، ازآنجاکه در محیط پاک‌تری رشد می‌کنند، آموزش درباره آن‌ها بیشتر جواب می‌دهد. اما ما متاسفانه تمام امکانات آموزشی و تربیتی و معلمان خوب را در تهران متمرکز کرده‌ایم.»

فرشاد محمدزاده برای اثبات این حرف‌ها، سند معتبر دارد: «ما فقط 4، 5 نفر از تهران و 4، 5 نفر از کرمان در کنار دانش‌آموزان دلگان قرار گرفته‌بودیم اما در یک طرح 6 ساله، در سال پنجم به آمار 100 درصد قبولی در دانشگاه رسیدیم. در سال 95 بهترین رتبه مدرسه ما،‌ 700 بود. در سال بعد، یک دانش‌آموز را در یکی از روستاهای دورافتاده اطراف دلگان شناسایی کردیم که پدرش هم از شهدای مدافع حرم بود. من به روستایشان رفتم و با صحبت و خواهش بسیار، مادر و پدربزرگش را راضی کردم و او را به مدرسه خودمان آوردم. یک سال کار آموزشی هدفمند روی این دانش‌آموز کافی بود که رتبه 400 را در کنکور به دست بیاورد. این پسر باهوش با اینکه می‌توانست رشته و دانشگاه‌های متنوعی را انتخاب کند، اما ترجیح داد در دانشگاه فرهنگیان استان خودشان درس بخواند.»

آقای مدیر که با فعالیت مستمر در دلگان و بم حالا دیگر به نیازها و مشکلات آموزشی مناطق محروم اشراف دارد، در پایان صحبت‌هایش خبر خوبی هم از پیداکردن راهکار برای رفع یکی از این مشکلات به ما می‌دهد: «یکی از مشکلات مناطق محروم، کمبود معلم است. اما خوب است بدانید در 2، 3 سال اخیر، بیش از 35 دانش‌آموز از مجتمع آموزشی دلگان به دانشگاه فرهنگیان راه پیدا کرده‌اند. همین دانشجویان در چند سال آینده به شهر خودشان برمی‌گردند و به‌عنوان معلم‌های بومی در مدارس دلگان شروع به تدریس می‌کنند. این‌ها همه نشان می‌دهد اگر در مناطق محروم در حوزه آموزشی تربیتی سرمایه‌گذاری کنیم، چندین برابر شهرهای بزرگ برای کشور نتیجه خواهیم گرفت؛ هم به‌لحاظ علمی، هم اعتقادی و هم انقلابی.»

 

«هادی بامری»

مدیری که مسیر زندگی‌ام را تغییر داد

شاید هیچ‌کس مثل دانش‌آموزان دلگانی نتواند عظمت کار دریادلانی مثل فرشاد محمدزاده را تشریح کند. ما هم به سراغ یکی از این دانش‌آموزان که به لطف تلاش‌های مدیر محبوبشان حالا با کلی امید و انگیزه سر کلاس دانشگاه می‌نشیند،‌ رفتیم و پای صحبت‌هایش نشستیم. «هادی بامری»،‌ دانشجوی الهیات دانشگاه فرهنگیان شهید مطهری زاهدان می‌گوید: «من در پایه سوم دبیرستان وارد مدرسه فرهنگ به مدیریت حاج آقا محمدزاده شدم و بعد از دو سال تحصیل در این مدرسه، موفق شدم در کنکور سراسری، رتبه 403 در منطقه 3 را کسب کنم. باید بگویم تفاوت شرایط تحصیل در مدرسه فرهنگ با مدرسه قبلی‌ام،‌ از زمین تا آسمان بود. سطح علمی مدرسه فرهنگ بسیار بالا بود. هم‌کلاس‌های خوبی برایمان می‌گذاشتند، هم دبیر راهنما داشتیم و هم برای کلاس‌های کنکورمان از تهران استاد می‌آوردند. البته همین سطح بالای علمی باعث شد من اوایل کمی ضعیف کار کنم. اما در ادامه با راهنمایی‌های خوب آقای محمدزاده و زحمات دبیر راهنمایم آقای «گُروئی»، در امتحانات نهایی سال سوم موفق شدم معدل الف کسب کنم. همین اتفاق باعث شد به ادامه مسیر دلگرم شوم. واقعاً من موفقیتم را مدیون این دو نفر هستم.

دیگر بعد از آن، در دوره پیش‌دانشگاهی خیلی پیشرفت کردم و با استفاده از کلاس‌های کنکور خوبی که مدرسه برایمان می‌گذاشت،‌ نگذاشتم زحمات آقای محمدزاده هدر برود. در آن مدرسه و خوابگاهش،‌ دوستان خوبی پیدا کردم که روز و شب با هم بودیم. جالب است بدانید آن 17 نفری که در خوابگاه مدرسه با هم در یک اتاق بودیم،‌ همگی در دانشگاه فرهنگیان قبول شدیم و الان هم با چند نفرشان هم‌اتاق هستیم.»

 

دعوت دانشگاه‌های تهران را رد کردم تا به شهر خودم خدمت کنم

حالا هادی قرار است چند سال دیگر به‌عنوان معلم به دلگان برگردد و خودش هم الهام‌بخش دانش‌آموزان شهرش باشد. او این جایگاه را هم مدیون مرد مهربان داستان ما می‌داند: «اوایل، حرفه معلمی را دوست نداشتم اما وقتی وارد این مدرسه شدم، به این حرفه علاقه پیدا کردم. واقعاً معلمی،‌ عشق است. اگر به‌عنوان شغل به آن نگاه نکنی، خیلی دوست‌داشتنی است. اینکه افرادی که قرار است آینده را بسازند، زیر دست شما آموزش می‌بینند، خودش یک افتخار است. من این نگاه عاشقانه به حرفه معلمی را در آقای محمدزاده و همکارانش دیدم. من با رتبه 403 هم از دانشگاه امام صادق(ع) و هم از دانشگاه علوم قضایی که هر دو در تهران است،‌ دعوت به مصاحبه شدم اما چون دلم می‌خواست در شهر خودم بمانم و به بچه‌های شهر خودم خدمت کنم، دانشگاه فرهنگیان زاهدان را انتخاب کردم.»

 

فرشاد محمدزاده در حال تدریس در کلاس درس

مردی که نگاه اهالی دلگان به تهرانی‌ها را تغییر داد

«حاج آقا محمدزاده نه‌فقط در مدرسه بلکه در تمام شهرستان دلگان محبوب هستند. وقتی اعلام شد ایشان می‌خواهند از دلگان بروند، از بخشدار و امام جمعه تا مردم شهر همه ناراحت شدند. خیلی هم اصرار کردند ایشان بمانند اما خب،‌ شرایط کاری‌شان اجازه نمی‌داد. آقای محمدزاده از نظر من، یک مجاهد بودند. ایشان نه‌تنها در بخش آموزشی بلکه در بخش اقتصادی و فرهنگی هم به مردم دلگان خدمت می‌کردند. من که در این چند سال،‌ شیفته شخصیت آقای محمدزاده شدم. ایشان واقعاً در مدتی که در دلگان بودند، توانستند شرایط فرهنگی شهر را متحول کنند و آینده بهتری برای بچه‌های شهر رقم بزنند.»

مهاجرت فرشاد محمدزاده و خانواده‌اش به دلگان برای یک خدمت طولانی، هنوز هم برای هادی و شاید همه اهالی دلگان شبیه یک خواب شیرین است. هادی معتقد است خدمات محمدزاده باعث شد احساس محبتی میان مردم دلگان و مردم تهران ایجاد شود: «واقعاً فکرش را هم نمی‌کردم یک روزی کسی بخواهد به خاطر ما مردم دلگان، خانه و زندگی‌اش را رها کند و به شهر ما بیاید. اما آقای محمدزاده آمد و نه‌فقط ذهنیت ما مردم دلگان بلکه ذهنیت تمام استان را تغییر داد. آخر شما فکر کنید؛‌ ایشان خانواده‌اش یعنی همسر و فرزندان و مادرش را از تهران به یک منطقه خیلی دورافتاده و حتی ناشناخته در کشور آورد تا به مردم این منطقه خدمت کند. به همین خاطر ایشان تبدیل به یک چهره شناخته‌شده در کل استان شد.

جالب است بدانید آقای محمدزاده با برگزاری اردوهایی میان مدارس فرهنگ تهران و دلگان، باعث شدند دوستی‌های خوبی میان بچه‌های دو مدرسه شکل بگیرد. ایشان بچه‌های تهران را برای اردوی جهادی به دلگان می‌آوردند و بچه‌های دلگان را هم در ایامی مثل عید نوروز برای اردوی علمی به مدرسه فرهنگ تهران می‌بردند تا بتوانند از اساتید آنجا مشاوره بگیرند. آن اردوها آنقدر تاثیرگذار بود که دوستی بعضی از بچه‌های تهرانی و دلگانی هنوز هم پابرجاست.»

 

انتهای پیام/






تاریخ : جمعه 98/9/29 | 11:15 صبح | نویسنده : معلم | نظرات ()
اختراع موتور انبساطی؛ گامی بزرگ در راه خودکفایی صنعت خودرو

موتور انبساطی با پیستون‌های دورانی اختراع جوان نخبه بروجردی است که با انبوه قابلیت‌هاش می‌تواند کشور را در این زمینه به خودکفایی برساند.

اختراع موتور انبساطی؛ گامی بزرگ در راه خودکفایی صنعت خودرو

به گزارش خبرگزاری فارس از بروجرد، ابراهیم یاراحمدی هم مانند بسیاری دیگر از مخترعان و نخبگان از جوانان محله‌های جنوب شهر بروجرد است که اختراعش نه حاصل پشتوانه مالی خانواده، بلکه دسترنج سال‌ها تلاش و سخت‌کوشی او است.

علاقه‌اش به مکانیک خودرو او را در هنرستان و دانشگاه به تحصیل در همین رشته سوق داد، تا اینگونه در مسیری قرار گیرد که او را گام به گام به تحقق آرزوی چندین ساله‌اش یعنی طراحی موتور انبساطی با پیستون‌های دورانی نزدیک کند.

بنابراین به موازات تحصیل در دانشگاه به  تحقیق و پژوهش در این حوزه پرداخت تا روز به روز بر دامنه اطلاعاتش افزوده و همچنین با فراگیری نرم‌افزارهای مقدماتی و تخصصی مکانیک، قطعات موتورش را در فضای نرم‌افزاری طراحی کند.

به این ترتیب ابراهیم یاراحمدی 16 سال از عمرش را صرف طراحی پیچیده موتوری کرد که با رفع عیوب موتورهای چهار زمانه کنونی، می‌توان از آن به عنوان تحولی در ساخت موتور و صنعت خودروسازی یاد کرد.

او که به تازگی اختراعش را با تایید یکی از مراکز معتبر دانشگاهی به ثبت رسانده معتقد است، تولید انبوه این موتور می‌تواند کشور را در صنعت خودروسازی به خودکفایی رسانده و علاوه بر بومی‌سازی این تکنولوژی، جلوگیری از واردات و خروج ارز، در آینده نیز زمینه صادرات را فراهم آورد.

 

اختراعی که به معایب موتورهای رایج پایان داده است

از انگیزه‌اش برای ساخت موتور انبساطی گفته و می‌گوید: از مهمترین دلایل ساخت این موتور حذف معایب بسیاری است که در  موتورهای چهار زمانه فعلی وجود دارد.

به عبارت کلی ساخت موتور انبساطی با پیستون‌های دورانی علاوه بر افزایش راندمان مکانیکی و حرارتی، کاهش آلودگی صوتی و زیست‌محیطی، افزایش تنوع سوخت و جلوگیری از هدررفت انرژی مزایای بسیار متنوع دیگری نیز دارد.

این مخترع جوان مصرف سوخت ویژه و گران‌قیمتی مانند بنزین را از معایب موتورهای چهار زمانه برشمرده و می‌افزاید: این در حالی است که تنها 25 درصد از بنزین مصرفی در موتور به کار تبدیل شده و 75 درصد دیگر موجب اتلاف انرژی و آلودگی حرارتی زیست‌محیطی می‌شود.

یاراحمدی در مقابل از حذف انحصارها در استفاده از سوخت به عنوان یکی از وجوه تمایز موتور انبساطی یاد و تاکید می‌کند: به این ترتیب می‌توان از هرگونه موا‌د اشتعال‌زا مانند نفت سیاه، گازهای ترش، CNG، LPG و سوخت‌های دیگر در این موتور استفاده کرد.

با این تفاسیر استفاده از موتور انبساطی علاوه بر تنوع سوخت، کاهش اتلاف انرژی و افزایش راندمان کاری، صرفه اقتصادی به همراه دارد.

او که حرکت رفت و برگشتی را از مهمترین عیوب موتورهای رایج می‌داند، بیان می‌کند: در این موتور برای انجام یک کار مفید پیستون‌ها باید 4 بار در 2 دور 360 درجه‌ای بالا و پایین کنند، اما در یک واحد موتور انبساطی با پیستون‌های دورانی در هر 360 درجه 12 کار مفید انجام می‌شود و این یعنی جهشی فوق‌العاده در بازده کاری موتور.

 

موتور انبساطی؛ اختراعی کم‌هزینه با سرعت و قدرت بالا

این مخترع بروجردی می‌گوید: بنابراین در حالی نوع کارکرد موتور چهار زمانه موجب افزایش اصطکلاک موتور و استهلاک خودرو می‌شود که اینها در موتور نوع انبساطی بسیار کاهش یافته و به حداقل رسیده است.

او با اشاره به راندمان پایین مکانیکی و هدر رفت انرژی به عنوان دیگر عیوب موتورهای رایج، عنوان می‌کند: حال آنکه در موتور انبساطی بالا رفتن راندمان حرارتی و مکانیکی منجر به کاهش مصرف سوخت در موتور و افزایش عمر کاری آن می‌شود.

یاراحمدی کاهش حجم و وزن موتور، سرعت و قدرت بیشتر، جلوگیری از تصاعدی شدن مصرف سوخت در دورهای بالای و ساخت و تولید کم‌هزینه را از دیگر محاسن و وجوه تمایز موتورهای انبساطی در مقایسه با دیگر موتورهای رایج برمی‌شمرد. 

طراحی و ثبت اختراعم 16 سال طول کشید

وقتی از او درباره چرایی زمان‌بر بودن طراحی اختراعش می‌پرسم، می‌گوید: طراحی و ساخت موتور به دامنه وسیعی از اطلاعات و تخصص‌های گوناگون در حوزه‌های مختلف نیاز دارد، از سویی مشغله‌های کاری‌ در شرکت تاسیسات مکانیکی‌ام مزید بر علت شد، تا نهایتا طراحی و ثبت این اختراع 16 سال به طول انجامد.

او که اینک در حال طراحی دو موتور دیگر و نخستین پمپ ایرانی با روش کاری متفاوت و کارایی بالا است، همچنان اما دغدغه تجاری‌سازی اختراع موتور انبساطی‌اش را دارد.

 

 

 

ثبت جهانی‌؛ راهکاری برای انحصار تولید اختراعات

یاراحمدی که هم‌‌اکنون در حال ثبت جهانی اختراعش است، می‌گوید: از این طریق به مدت 20 سال انحصار تولید این موتور در اختیار کشور ایران قرار می‌گیرد.

او معتقد است انبوه‌سازی موتور انبساطی با پیستون‌های دورانی به عنوان طرحی که مشابه داخلی و خارجی نداشته و قطعات آن کاملا منحصر به فرد است، می‌تواند کشور ایران را در صنعت تولید موتور صاحب سبک کند.

این مخترع بروجردی با اطمینان خاطر می‌گوید: موتور مکانیکی نه تنها در صنعت خودرویی، بلکه در بخش‌های کشاورزی و صنعتی، صنعت برق و حوزه‌های بسیار متعدد دیگر کاربرد و کارایی دارد.

یاراحمدی که تاکنون خود به تنهایی نیمی از مسیر تولید قطعات این موتور انبساطی را با استفاده از ابزارهای ابتدایی آماده کرده است، می‌افزاید: اگر اعتبار لازم تامین شود، نیم دیگر کار ظرف یک ماه تهیه و نمونه کامل موتور آماده می‌شود.

خواسته‌اش از مسوولان این است که پس از  راستی‌آزمایی اختراعات مخترعان توسط کارشناسان زبده و خبره، در گام بعدی مسیر را برای تولید انبوه تولیدات آن‌ها هموار کنند.

 

توانمندی‌های نخبگان را باور کنیم

یاراحمدی اما مهمترین دغدغه مخترعان را در بی‌اعتمادی به توانایی‌های آنان می‌داند، از اینکه باور قوی برای ایمان به توانمندی‌های نخبگان وجود ندارد و همچنان به قول معروف "مرغ همسایه غاز است".

ارتباط کم‌جان و بی‌رمق صنعت و دانشگاه را مصداق این ادعا دانسته و رفع این نقیصه را در ایجاد ارگان یا ارگان‌هایی تخصصی برای ایفای نقش حمایتی از اختراعات نخبگان و پیوند زدن آن‌ها با حوزه صنعت ممکن می‌داند.

می‌گوید: تحقق این مهم می‌تواند سکوی پرتاب خوبی برای برای آشتی این دو باشد، تا اینگونه صنعتگران به جای تجربه‌آموزی، از توان نخبگان برای روزآمدی و کیفیت‌بخشی تولیدات‌شان بهره‌ ببرند.

ابراهیم یاراحمدی اینک و با پشت سر گذاشتن سال‌های سخت و طاقت‌فرسایی که به تنهایی و با دستان خالی ایده‌اش را به اختراع تبدیل کرد، چشم به راه دستان یاری‌گر مسوولان است، تا شاید نویدبخش پایان دلواپسی‌ها و تحقق رویای دیرینه‌اش یعنی تجاری‌سازی اختراع او باشد.

گفتگو از مژگان شمس

انتهای پیام/85012/






تاریخ : پنج شنبه 98/9/28 | 10:59 عصر | نویسنده : معلم | نظرات ()
ربات انسان‌نمای سورنا 5 و سورنا 6 هم ساخته می‌شود

مجری طرح ربات انسان‌نمای سورنا گفت: پس از رونمایی از نمونه چهارم ربات انسان‌نمای سورنا، نمونه‌های پنجم و ششم هم در دست ساخت قرار می‌گیرد.

ربات انسان‌نمای سورنا 5 و سورنا 6 هم ساخته می‌شود

به گزارش خبرنگار گروه علمی و دانشگاهی خبرگزاری فارس، عقیل یوسفی‌کما مجری طرح ربات انسان‌نمای سورنا در مراسم رونمایی از این رباط اظهار داشت: سورنا 5 و سورنا 6 هم طراحی و ساخته خواهد شد.

وی گفت: در نسل 5 این ربات بر افزایش سرعت و تکرارپذیری تمرکز خواهد شد. 

یوسفی کما افزود: در نسل 4 سورنا، ربات در صورت هل دادن یا لغزش می‌تواند تعادل خود را حفظ کند. 

مجری طرح ربات انسان‌نمای سورنا تأکید کرد: در سورنا 4 از عملگراها و موتورهای کاملاً بومی استفاده شده است.

به گفته وی، سورنا 4 توانایی تشخیص 100 فرمان صوتی و توانایی گفتاری و شنیداری دارد و می‌تواند به صورت تبدیل متن به گفتار ارتباط برقرار کند. همچنین این ربات می‌تواند 100 شیء مختلف را ببیند. 

انتهای پیام/






تاریخ : یکشنبه 98/9/24 | 5:35 صبح | نویسنده : معلم | نظرات ()
روستایی که از مرگ نجات پیدا کرد / درس عبرت بسیجی‌ها به دلال‌ها

دام های مریض، جوانان بیکار، ظلم دلال ها در حق مردم روستا. حال اهالی روستای «ده ناش» بد بود. همان وقت بود که بسیجیان جهادگر یاعلی(ع) گفتند تا ورق را برگردانند.

روستایی که از مرگ نجات پیدا کرد / درس عبرت بسیجی‌ها به دلال‌ها

مجله فارس پلاس؛ عطیه اکبری: ماموریت‌شان، ساخت 3 خانه در روستای «ده‌ناش» از توابع استان چهارمحال و بختیاری بود؛ یک روستای دور افتاده با فاصله 250 کیلومتری از مرکز استان. قرار بود سقفی بسازند برای 3خانواده بی سرپرست. بسیجی‌های دو گروه جهادی بودند؛ قرارگاه جهادی «امام رضا(ع)» و گروه جهادی «از تبار آسمان». اما یکی دو روزی که با روستاییان دمخور شدند، دیدند مشکلات این روستا فراتر از این حرف‌هاست؛ بیکاری، دام‌های مریض، ظلم دلال‌ها در حق مردم روستا و...

حال مردم روستا بد بود و فریادرسی نداشتند. این بود که پاشنه‌های همتشان را ورکشیدند تا حال اهالی روستا را به احسن الحال تبدیل کنند. اتاق فکر بسیجی‌ها هر روز در خانه در حال ساخت برقرار می‌شد. بعد از سه ماه کار و تلاش شبانه‌روزی با استفاده از همان داشته‌های روستاییان، شرایط اشتغال برای ده‌ها جوان فراهم و رزق و روزی و برکت روانه خانه اهالی شد.

اما اینکه در این سه ماه برو بچه های بسیجی در این روستای دورافتاده چه کردند حکایتی است که باید از زبان خود روستاییان و بسیجیان جهادگر می شنیدیم. « مجید حیدری»؛ مسئول گروه جهادی امام رضا(ع) حلقه وصل ما به اهالی روستای «ده‌ناش» شد.

درس عبرت بسیجی‌ها به دلال‌ها 

هر روز صبح سرِ زمین می‌رفتند برای ساخت خانه‌ها، سرشان فقط به کار خودشان نبود و با مردم روستا هم دمخور می‌شدند. همان روزهای اول فهمیدند دلال‌ها بلای جان کشاورزان شده‌اند. هرچند این اتفاق، خاص روستای ده‌ناش نبود و روال معمول میان کشاورز و دلال است، اما بر و بچه‌های بسیجی تصمیم گرفتند این بار درس عبرتی به دلال‌ها بدهند.

مجید حیدری می‌گوید: «دلال‌ها وارد روستا می‌شدند. گردو را از کشاورز می‌خریدند کیلویی 50 تومان، در شهر می‌فروختند کیلویی 120 تومان، یعنی همه سودی که حاصل زحمت یک‌ساله کشاورز بود در جیب دلال‌ها می‌رفت. تصمیم گرفتیم جلوی این اتفاق را بگیریم. به باغدار گفتیم ما دست دلال را حذف می کنیم تا تو سود بیشتری کنی. گفتیم شما پول وانت را بده، ما گردوهایت را کیلویی 90 هزار تومان برایت می‌فروشیم. گردوهای یکی دو باغدار را بار چند وانت کردیم و به شهر بردیم. با ارتباطی که با عمده‌فروش‌ها داشتیم سراغشان رفتیم و بار گردو را کیلویی 90 هزار تومان برای روستاییان فروختیم. با این اتفاق حاصل یک سال زحمت کشاورزان در جیب خودشان رفت. نمی دانید چقدر باغدارهای روستا از این اتفاق خوشحال شدند. با زبان بختیاری می گفتند دردتان به جانمان!

برنامه‌ریزی کردیم تا این اتفاق برای سایر محصولات کشاورزی مردم هم بیفتد. این کار تبعات مثبت زیادی داشت، دلال های آن منطقه درس عبرت گرفتند و فهمیدند از این به بعد نمی‌توانند به همین راحتی حق کشاورز را پایمال کنند. این اتفاقی که برای کشاورزهای گردودار افتاد دهان به دهان چرخید و چشم و گوش روستاییان حسابی باز شد تا زیر بار ظلم دلال‌ها نروند.»

 

ماجرای قهر گوساله پیرزن!

گره‌ای نبود که در روستای ده‌ناش با دستان پرتلاش بسیجیان گروه جهادی باز نشود. در مدتی که به روستا رفت و آمد داشتند حضورشان برای اهالی روستا پر از خیر و برکت بود. این را یکی از اهالی روستا می گوید. «علی سینا زاهدی» ماجرای پیرزنی را روایت می‌کند که جهادگران جوان همه دار و ندارش را حفظ کردند؛ «در روستای ما پیرزن تنهایی زندگی می‌کرد که همه زندگی‌اش را از دست داده بود و فقط یک گوساله برایش باقی مانده بود. قصه اش طولانی است. حیوان بی‌گناه چند روزی می‌شد که لب به غذا نمی‌زد، فقط آب می‌خورد. گوساله هر روز ضعیف‌تر می شد و اخم‌های پیرزن هم بیشتر در هم گره می‌خورد. هم‌محلی‌ها و همسایه‌ها آمدند. آنهایی که دام داشتند و  در نگهداری گاو و گوسفند تجربه‌ای داشتند هر کدام یک نظری می‌دادند اما فایده نداشت. همان موقع بچه‌های گروه جهادی در روستا مشغول کار بودند. من با یکی از آنها رفیق شده بودم. صدایش کردم و گفتم ببین می‌توانی کاری برای این پیرزن انجام دهی. از اقبال خوش ما چند نفر از بچه های این گروه، دانشجوی دامپزشکی بودند. جهادی‌ها  آمدند سراغ پیرزن. همسایه‌ها هم جمع شدند تا ببینند بالاخره عاقبت گوساله چه می‌شود. دانشجوی جوان گوساله را معاینه کرد.در ظاهر مشکل خاصی نداشت، اما بالاخره دلیل قهر این حیوان بیچاره مشخص شد. یک سیم نازک در گلویش گیر کرده بود و او را از غذا خوردن انداخته بود. به هر زحمتی که بود، دانشجو سیم را از گلوی گوساله بیرون آورد و گوساله شروع کرد به غذا خوردن. انگار خدا دنیا را به پیرزن تنها داده بود. نمی دانست به چه زبانی از این جوان تشکر کند.»

 

وقتی بسیجی های جهادگر فرشته نجات روستاییان شدند

این آخرین باری نبود که بر و بچه های گروه جهادی به داد مردم منطقه محروم و دورافتاده روستای ده‌ناش رسیدند. «علی سینا زاهدی» روزهایی را به خاطر می‌آورد که گوسفندهای روستاییان یک به یک تلف می‌شدند و تنها سرمایه آنها جلوی چشمشان نابود می‌شد؛ «یک مرضی به جان دام‌های روستاییان افتاده بود. بره‌هایی که به دنیا می‌آمدند یکی دو روز بعد می‌مردند. دامدارهای روستا به اداره دامپزشکی بازوفت هم مراجعه کردند اما فایده‌ای نداشت. هیچکدام از مسئولان بهداشت پایشان را به روستای ما نگذاشتند.

عموی من یکی از همین دامدارها بود که در مدت چند روز 10 راس گوسفندش تلف شد. بعد از ماجرای قهر گوساله آن پیرزن یادمان مانده بود که این بچه‌های بسیجی چند نفرشان دانشجوی دامپزشکی هستند. این جوان‌ها خودشان هم دلسوز روستاییان بودند.  دام‌های عمویم را معاینه کردند. تشخیصشان عالی بود. به عمویم گفتند شیر گوسفندانت آلوده شده است، فعلا اجازه نده که بره‌ها شیر مادرانشان را بخورند. علوفه‌هایی که گوسفندان از آن تغذیه می‌کردند و محل نگهداری آنها را بررسی کردند و به این نتیجه رسیدند که علوفه هم آلوده شده است.

خلاصه با تجویز آنها صدها راس دام عموی من از خطر تلف شدن نجات پیدا کرد. این مرض به جان دام‌های همه اهالی روستا افتاده بود. گوسفندان باید دارو می‌خوردند و پول داروها هم مبلغ قابل توجهی می‌شد. بر و بچه‌های جهادی یک سری عکس از دام‌ها گرفتند و چند نفر گفتند به تهران می‌رویم و برمی‌گردیم. بعد از چند روز با دست پر به روستا برگشتند و با خودشان کلی دارو آوردند، گویا  پول داروها را از خیران و استادان دانشگاه دامپزشکی گرفته بودند و آنها را در ثواب نجات سرمایه روستاییان شریک کرده بودند. خلاصه یک طوری شده بود که همه اهالی روستا روی سر این بسیجیان قسم می‌خوردند و  جلوی پایشان گوسفند قربانی کردند.»

 

فروشگاه زنجیره ای در روستا!

تعبیر حضرت امام(ره) این است که «اگر در کشوری نوای خوش تفکر بسیجی طنین انداز شود، چنین کشوری در مقابل جهانخواران بیمه می شود» بسیجیان گروه جهادی در روستای کوچک ده‌ناش مصداقی بر این تعبیر امام خمینی شدند وقتی با دستان خالی و با قدرت تفکر و خلاقیت گره از مشکل روستاییان باز کردند. 

ده‌ناشی‌ها در ورودی روستا یک فروشگاه بزرگ دارند که سرمایه‌گذاران آن هم خود اهالی روستا هستند. محصولات فروشگاه بزرگ روستا تولیدات مردم است؛ از شیر مرغ تا جان آدمیزاد. از صنایع دستی  تا گوشت و مرغ تازه و محصولات کشاورزی. ایده راه‌اندازی این فروشگاه را جهادگران جوان دادند.

«مجید حیدری» می‌گوید: «روستاییان همه چیز را برای کسب و کار  و روزی پربرکت دارند. فقط نمی‌دانند از این داشته‌هایشان باید چطور استفاده کنند. ما روش استفاده از این‌داشته ها را به آنها آموزش دادیم که راه اندازی فروشگاه فقط یکی از آنها بود. برایشان برنامه‌ریزی کردیم تا از سود فروش محصولات چطور استفاده کنند. یک خانه بزرگ در ورودی روستا قرار داشت که خالی بود. با کمک مردم و موافقت صاحبخانه، آن را تبدیل به فروشگاه کردیم. در این فروشگاه سه چهار جوان مشغول به کار شدند و کار و بارشان آنقدر گرفت که از روستاهای اطراف هم برای خرید به این فروشگاه می آمدند.»

 

کارآفرین شدم با سرمایه خدادادی

ده‌ناش 250 کیلومتر با مرکز استان فاصله دارد و این راه طولانی از میان کوه‌ها می‌گذرد. بسیاری از مردم روستا ماشین ندارند، برای همین آنها که شغلشان کشاورزی و دامداری نیست و حرفه خاصی ندارند گرفتار معضلی هستند به نام بیکاری؛ مثل «حسن زاهدی»؛ جوان روستایی که زمانی بیکار بود اما حالا نام کارآفرین برازنده‌اش شده است. می‌پرسید چطور؟ ماجرا را از زبان خودش بشنوید؛ «تا زمانی که زمین کشاورزی پدرم را سرما نزده بود کنار او مشغول بودم اما سرمای زودتر از موعد دو سال قبل، زمین‌های کشاورزی را از بین برد و من هم بیکار شدم. سرمایه‌ای نداشتم و نمی‌دانستم چطور باید کسب و کاری برای خودم راه بیندازم تا اینکه یک سال و نیم قبل با بر و بچه های این گروه جهادی آشنا شدم که حال و هوای روستایمان را تغییر دادند. به چیزهایی فکر می‌کردند که اصلا در مخیله من هم نمی‌گنجید. یک روز خیلی اتفاقی با آنها دمخور شدم و حرف زدیم. خیلی دلم گرفته بود. نه درآمدی داشتم و نه پس‌اندازی، نه شغلی و نه آتیه‌ای.

با آن چند جوان از هر دری گفتم و درد دل کردم. یکی از جوان‌های بسیجی به من گفت شما در این کوه و دشت یک سرمایه‌ای دارید که خودتان هم از آن بی‌خبرید. تعجب کردم. پرسیدم چه سرمایه‌ای؟ گفت کوه‌های شما پر از داروهای گیاهی و کوهی است که هر کیلوی آن با مبلغ بالایی در مغازه‌های عطاری شهرها فروخته می‌شود. گفت با چیدن این داروهای گیاهی، تمیز کردن و خشک کردنشان می‌توانی کار و منبع درآمد قابل توجهی داشته باشی. گفت تو شروع کن، بازار فروش با ما. انرژی و انگیزه پیدا کردم. این جوان‌ها کمکم کردند. یک روز با هم به کوه رفتیم. بابونه، پونه و چند گیاه دیگر. روش خشک کردنشان را هم یادم دادند. بار آماده شده را  به شهر بردند و با قیمت قابل توجهی فروختند. من صاحب کار و درآمد شدم. کمی که گذشت تعدادی دیگر از گیاهان دارویی را هم شناسایی کردم و سفارش‌ها هر روز بیشتر می‌شد. با ایده این جوان‌ها دوران بیکاری من تمام شد و دست سه چهار جوان دیگر را هم به این شغل بند کردم.»

 

کم مانده بود به شهر مهاجرت کنم

مرغ‌های محلی روستای ده‌ناش در شهر«بازوفت» طرفداران زیادی دارد و بین شهری‌ها معروف شده به مرغ‌های ارگانیک. این را «عزیز زاهدی» می‌گوید؛ «منبع درآمد من و چند جوان دیگر روستا از پرورش و فروش همین مرغ‌های محلی تامین می‌شود. یک سال است این کار را شروع کرده‌ایم. راستش تا قبل از این، شغل خاصی نداشتم. دیپلم که گرفتم دیگر درس نخواندم و گفتم سرمایه‌ای جور می کنم و یک کار و کاسبی راه می‌اندازم، اما به هر دری زدم نشد، ما روستازاده ایم، سرمایه‌ای نداشتیم. هر روز افسرده‌تر از دیروز می‌شدم. به سرم زده بود به شهر بروم، گفتم در شهر حداقل می‌توانم کارگری کنم. اما وقتی بر و بچه‌های بسیجی آمدند ورق برگشت. کلی فکر و ایده در سرشان بود. چیزهایی را می‌دیدند که در همه این سال‌ها بیخ گوشمان بود و ما اصلا نمی‌دیدیم. یک روز سفره دلم را پیش یکی دو نفر از آنها باز کردم. در حیاط خانه‌مان نشسته بودیم و مرغ و خروس‌ها در حیاط رژه می‌رفتند. یک‌دفعه یکی‌شان گفت روی همین مرغ و خروس‌ها حساب کن، جوجه‌کشی سنتی راه بینداز و یک برند هم برای کسب و کارت انتخاب کن با یک بسته بندی شکیل. تا مدتی که آنها در روستای ما بودند کمکم کردند و دانشجویان دامپزشکی هم فوت و فن پرورش مرغ را یادم دادند. گفتند کانال فروش مجازی راه بینداز، ما برایت از شهر مشتری جور می‌کنیم. اولش کمی سخت بود اما هر چه گذشت مشتری‌هایم بیشتر شدند. حالا کارم توسعه پیدا کرده و دست دو سه نفر از دوستانم هم به این کار بند شده است. خلاصه همین‌طور با دست خالی صاحب کار شدم.» 

 

انتهای پیام/






تاریخ : یکشنبه 98/9/10 | 5:57 صبح | نویسنده : معلم | نظرات ()
لطفا از دیگر مطالب نیز دیدن فرمایید
لطفا از دیگر صفحات نیز دیدن فرمایید
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.